عشق غیر منتظره پارت8

لوید : آنیا بیدار شو مدرسه ات دیر میشه ها!

آنیا: خوابم میاد

یور : برات سوپ درست کردم

آنیا: ساعت چنده؟ وای خدا دیرم شد!!!

آنیا سریع لباس هاش رو میپوشه و میره مدرسه و بکی مثل همیشه میپره رو آنیا وقتی به کلاس میرن

هندر: خب بچه ها فردا یه جشن قراره برگذار بشه که رقص جزو این برنامه حساب میشه پس لباس قشنگ هاتون رو بپوشید و با ظرافت باشید

بکی: آنیا جونم بعد مدرسه بیا بریم خرید

آنیا: باشه چون همه ی لباس های منم داغون شدن بزار به مامان بابام پیام بدم....پیام ارسال شد

مرکز خرید^

آنیا: وای بکی اون لباسه خیلی به تو میاد

بکی: راس میگی!!!

آنیا: وای!!!! این لباس چقدر قشنگه همین رو میخوام

پایان خرید^

ذهن آنیا: خیلی وقته از مغازه دار خبری نشده

آنیا وقتی بکی به خونه میرسوندش میره سمت باغ و انگار مغازه دار منتظر آنیا بود

مغازه دار: خوش اومدید فرشته مرگ

آنیا: ممنون میگم باز ماموریت دارم؟

مغازه دار: بله یدونه قبل از مراسم رقص ایدن

آنیا: هوففففف اوکیه. ..
دیدگاه ها (۰)

عشق غیر منتظره پارت9

عشق غیر منتظره پارت10

عشق غیر منتظره پارت7

عشق غیر منتظره پارت 6

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط