پارت

پارت ۶
نام داستان: کارامل من

باکوگو: آره نفله 💢
در ذهن باکوگو
یعنی من به اون توجه نکردم بخاطر همین برام نقاشی کشید ؟!!
اون جغله خیلی کیوته

تمام راه چیزی نگفتیم


در ذهن ت٫ا

می خوام یه چیزی بگم ولی اینجا انقدر ساکته که نمی خوام حرف بزنم

حواسم نبود که یه ماشین از جلوم سبز شود کم بود به من بخوره که باکوگو منو ترف خودش کشید و گفت
-هوی نفله مراقب باش 💢
-میشه منو نفله صدا نزنی 💢
-/با پوست خند/باشه پرانسسم
-هوم /سرخ شدم/


رسیدم خونه من




نویسنده:خوب پچه ها الان برای فردا نمیرن چون همیه قهرمانان در گیر تبهکاران هستن و هیچ کس نمیره




باکوگو: خونه تنهایی پرانسس

ت٫ا: خو.... خوب...آره

باکوگو: دختره به خوشگلی تو کسی نیست مراقبت باشه

ت٫ا:خوب نه... معمولاً نه

باکوگو: هوم..../ یکم سرخ شد/ و گفت: اگه خواستی امروز می تونم مراقبت باشم

ت٫ا: /با سرخی /خوب اگه دلت میخواد می تونی بیایی تو

باکوگو: باشه

در ذهن ت٫ا
چه زود قبول کرد

ت٫ا: خونه من اونجوری که فکرشو می کنی نیستا

باکوگو: نه مهم نیست

ت٫ا: خوب بیا تو

باهم رفتیم خونه من

باکوگو: /کتشو انداخت روی مبل ونشست/

ت٫ا : من میرم لباسامو عوض کنم

باکوگو: باشه

وقتی رفتم اوتاق با خودم گفتم
آخه چرااااااااااااا پسری که نمی‌شناسم و راه میدم خونه خدااااااااااااااااااا حال بیا باهاش حرف بزن آخه با خودم چی فکر کردم ؟؟!

وقتی از اتاق بیرون آومدم
یه...................
(((ادامه دارد)))

لایک و کامنت یادتون نره ❤️🙂😁
ببخشید که دیر پارت می‌ذارم چون درگیر درس و امتحانم
دیدگاه ها (۵۲)

برای من جیسو برای شما توکامنت بگین

تو کامنت بگین راستشو بگین

نقاشی باکوگو چطوره نظر بدین 🙃🙂

من خون آشام عاااااااااااااممممم

ادامه تک پارتی سرو تصمیم گرفتم گشادی رو کنار بذارم و بیام اد...

تو وباکوگو قسمت ۹اوراراکا درگوش میدوریا گفت میشه من بشینم کن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط