نمیدونم چقدر گذشته بود ولی همون مرد سوار ماشین شد و من سع
نمیدونم چقدر گذشته بود ولی همون مرد سوار ماشین شد و من سعی کردم تا جای ممکن ازش فاصله بگیرم خیلی خسته بودم کم کم چشمام گرم شد و...
مهیار : دیگه تکون نمیخورد حتما خوابش برده امیدوارم هاکان خوشش بیاد و یکم باهاش مشغول بشه تا فکر آردا از سرش بخوابه
چند ساعت بعد
مهیار : بلاخره به فرودگاه رسیدیم پسره خیال بیدار شدن نداشت به راننده سپردم بیاردش توی جت چند دقیقه بعد پسره رو آورد و خودش رفت جت حرکت کرد پسره هم انگار از خیر خواب گذشت و بیدار شد
سینا : با سرو صدای اطراف بیدار شدم تازه اون مرد و اتفاقات رو یادم اومد اما اینجا چطوری اومدم با صدای فردی برگشتم
مهیار : گیج داشت به اطراف نگاه میگرد همونطور که سرم تو روزنامه بود گفتم...داریم میریم ایران صاحبت تو ایرانه
مهیار : دیگه تکون نمیخورد حتما خوابش برده امیدوارم هاکان خوشش بیاد و یکم باهاش مشغول بشه تا فکر آردا از سرش بخوابه
چند ساعت بعد
مهیار : بلاخره به فرودگاه رسیدیم پسره خیال بیدار شدن نداشت به راننده سپردم بیاردش توی جت چند دقیقه بعد پسره رو آورد و خودش رفت جت حرکت کرد پسره هم انگار از خیر خواب گذشت و بیدار شد
سینا : با سرو صدای اطراف بیدار شدم تازه اون مرد و اتفاقات رو یادم اومد اما اینجا چطوری اومدم با صدای فردی برگشتم
مهیار : گیج داشت به اطراف نگاه میگرد همونطور که سرم تو روزنامه بود گفتم...داریم میریم ایران صاحبت تو ایرانه
- ۳.۴k
- ۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط