گفتم که دلتنگم بیا ای آنکه درمان منی

گفتم کـه دلتنگم بیـا ای آنکه درمان منی
گفتی کنارم هستی وهمواره در جان منی

گفتم نمانـده در دلم شوری دگر از عاشقی
گفتی اگر لیلی شوم،مجنون و حیران منی

گفتم مرا بـا بوسه ای از عشق مهمانم نما
گفتی همیشه یک بغل از بوسه مهمان منی

گفتم کـه دیگر بعد تو نوری ندارد محفلم
گفتی که شمع روشن هر جمع پنهان منی

گفتم بمان با رفتنت مشکن تو پیوند مرا
گفتی که درعشق وجنون هم عهد و پیمان منی

گفتم که عکست مانده در چشمان خیسم تا ابد
گفتی که هرشب تا سحر در اشک چشمان منی

گفتم برایت یک غـزل شاید غزل خوانم شوی
گفتی که خود درشاعری تک بیت دیوان منی
دیدگاه ها (۲)

من زنم، با دردهای مانده بر دوش خودمشعر می‌گویم برای بغض خامو...

به شراب ِ ارغوانی مشکن خمار ما رابه نسیم مهربانی بنشان غبار ...

چشمهای تو عجب کهنه شرابی داردبه تو وابسته شدن خانه خرابی دار...

از تو آنی، دل دیوانه من غافل نیستاین که در سینه من هست تو ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط