منشین با من با من منشین

منشین با من با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی‌پا و سرم؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده‌ی من
چه جنونی، چه نیازی، چه غمی‌ست؟
یا نگاه تو، که پر عصمت و ناز
بر من افتد، چه عذاب و ستمی‌ست؟ 
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی‌خویشتنم
پوپکم!آهوکم
تا جنون فاصله‌ای نیست
از اینجا که منم
#مهدی_اخوان_ثالث
دیدگاه ها (۱)

حالی برای گفتنِ دیوانِ شعر نیستیک مصرع و خلاصه: تو را دوست د...

هـَر زَنـی شعـری داردبخــوان مــــَرا🌱

من ازتمام این عالموجبی خاک هم نمیخواهم همین مساحت اندک میان ...

توهمان بایدِ من هستیمثلا همیشه باید باشیباید دستانم دائم گم ...

ادامه پارت ⁵پایین صفحه با یه رنگ متفاوت نوشته بود که برای در...

دختر سایه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط