ارباب مرگبار من پارت آخر

ارباب مرگبار من پارت آخر
پرش زمانی به ۳ سال بعد
از زبان ات
الان من و کوک یه پسر به نام یوجین داریم(علامت یوجین") و یه دختر به نام جنی (علامت جنی☆)
(عکس بچه ها رو گذاشتم)
با جنی رفته بودیم خرید و وقتی اومدیم خونه دیدیم هیچکس نبود هرچی کوک رو صدا زدم اصلا جوابی نشنیدم جنی رو بغل کردم و رفتم بالا تو اتاق یوجین دیدم دوتاشون تو بغلم هم خوابشون برده(اسلاید۵)
خیلی صحنه کیوتیییی بود دلم نیومد بیدارشون کنم برای همین رفتیم با جنی دوش ۲۰ مینی گرفتیم و رفتیم پایین غذا درست کنیم
☆مامان
_جونم بیبی من
☆تو بابایی رو دوست دالی
_معلوم بیبی این چه سوالیه آخه
☆ولی بابایی مال منه
_مال منم هست
☆نه من میخوام کلا مال من باشه
_ای بابا
+چیه دارید سر من دعوا میکنید
جنی سمت باباش دوید و رفت بغلش یوجین هم اومد بغل من
"اومدی مامانیییی
_آره عزیزم
☆بابایی مگه تو مال من نیستی
+عزیزم من نصفم مال توعه نصف دیگم مال مامانت و نصف دیگم مال یوجین
همه با هم خندیدیم
_عشقای من غذا آمادست بشنین شام بخوریم
+ممنونم بیب
☆بابایی من یه آبجی میخوام
"آره منم همینطور
_یوجین تو که یکی داری
+بچه دوتا می‌خواد
"آله
_نه اصلا لازم نیست عزیزم
+شاید لازمه
_نه کوک بس کن غذامون رو بخوریم
+باش
پایاننننن
بچه درمورد این فیک نظرتون رو بهم بگین
مرسی که تا اینجا همراه بودین دوستتون دارم گرل هاااا😘😘😘😘😘