عاقبت دلبر مرا گریاند و رفت

عاقبت دلبر مرا گریاند و رفت
بی وفایی را به من فهماند و رفت

داشتم با عشق محکم می شدم
ریشه های عشق را سوزاند و رفت

نو نهالی بودم از روی گلش
او چه بی رحمانه ام خشکاند و رفت

امن آغوشش برایم خانه بود
بی مروت خانه را لرزاند و رفت

مانده بودم زیر چتر پلک او
با تگرگی پلک را چسباند و رفت

بیقرار از بوسه هایش تا شدم
با قراری پسته را خنداند و رفت

حرف هایی در دلم جا مانده بود
غصه ام را از نگاهم خواند و رفت

مانده بودم کیست؟ این مهتاب رو
او خودش را زود بشناساند و رفت

تا نگاهش در نگاهم برق زد
از نگاهم روی برگرداند و رفت

خواب را از چشم هایم برده بود
چشم را با گریه ای خواباند و رفت
دیدگاه ها (۱)

مثل هر روز از تماشای تو بالا می رومبا خیال خوب چشمانت به دری...

ﺧﯿﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﭼﺸﻢِ ﺧﯿﺴﺖ ﺣﺴﺮﺗﻢ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻦﻗﺒﻠﻪ ﺍﻡ ﺑﺎﺵ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ، ﻧﯿ...

نبودنت یک طرف...خاطره هایت طرفی دیگر...من این وسط ماندم تنها...

خواستم تا ته این قصه بمانم که نشدغزلی از ته دل با تو بخوانم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط