عجب حکایت پند آموزی

عجب حکایت پند آموزی👌 🍃

فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد . استاد به او گفت: آیامیتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌
دیدگاه ها (۶)

در آب های جهان قایقی استو من،مسافرِ قایق،هزار ها سال استسرود...

امروز را می خواهم فیروزه ای باشممثل کاشی های خوشرنگِحوض مادر...

خبر خوب اینکه؛ پرستوها بعد از مسیری سخت و طولانی، در آرام‌تر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط