مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد

مادرم هیچوقت بمن نگفت دوستم دارد
وقت نداشت.....
دستش همیشه بند بود .
بند بستن بند کفشهای من
که گره زدن بلد نبودم
دستش بند دکمه ی روپوش خواهرم بود
بند مشقهای برادرم.
من اما دوست داشتنش را زنگ های تفریح در سیب قرمزی که ته کیفم گذاشته بود
گاز می زدم....
دیدگاه ها (۱)

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانی، از روان‌ پزشک پرسیدم:...

دیروز زنی را دیدم که مرده بودو مثل ما نفس می‌کشید,راستی یک ز...

🔻 هی فکر می‌کنممخصوصا به تو فکر می‌کنمآنقدر فکر می‌کنم،که یا...

🔻 یه روز صبح از خواب بلند میشی و متوجه میشی هیچ حسی به گذشته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط