دشمن ناتنیpt

دشمن ناتنیpt36
+نه...نه خواهش میکنم به اونا کاری نداشته باش.
نامجون نگاهش رو به دختر داد که با ترس داشت نگاهش میکرد.
$هرکاری بگم میکنی؟
فکری تو ذهنش بود که کمی سوهی رو می‌ترسند.
+آ...آره
$بیا باهاشون بازی کنیم سوهی .
+چی؟
نامجون به افرادش نشونه داد تا سمت سوهی بیان و بگیرتشون.سوهی بدون مقاومت تسلیم شد که طولی نکشید افراد چشمامشو با پارچه بستن و بعد وارد ماشینش کردن.
...
√جواب نمیده
وضع خونه آشوب تر از چیزی بود که میشد فکرش رو کرد.
همشون نگران بودن ولی جونگکوک بیشتر اینکه نگران خودش باشه نگران کسی بود که گوشیش رو جواب نمی‌داد و همین باعث ساکت بودنش شده بود.
همه ساکت بودن که با صدای در زدن به همدیگه نگاه کردن...جونگکوک سمت در رفت و در باز کرد که با دیدن یکی از افرادی که براشون نا آشنا بود مواجه شد.
÷رئیس با شما کار دارن.
گوشی رو به جونگکوک داد
$جئون ... امروز نشد جسد خودت رو ببینم لذت ببرم ولی نگران نباش بعد از سوهی نوبت توهم میرسه.
با شنیدن اسم دختر اخماش توهم رفت
-سوهی کجاست مردک؟
$اگه تا سه ساعت دیگه جایی که میگم نباشی دیگه نمیتونی ببینید.
جونگکوک منتظر مکان بود ولی چیز دیگه گیرش اومد.
$بازار نداره،مغازه نداره،غرفه نداره، یه درخت داره که بزرگتر از همه درخت های دیگست،آب داره. دوست نداری بری اونجا اما اگه بری دیگه برنمی‌گردی،هواش سرد و مرطوبه ولی باب میل همه نیست.
تموم شد .صدای بوق ممتد کر کننده بود ،این چه چرتی بود که تحویلش داده بود.
...
چشماش بسته بود نمیتونست چیزی ببینه ولی بوی خاک نم خورده رو راحت می‌تونست بفهمه.چیزی که تو سرش خورد باعث شد هوشیاریش کم بشه .بیهوش نشد ولی هوشیار هم نبود.
افراد نامجون توی تابوت گذاشتنش و کنارش چراغ غوه و کپسول اکسیژن که تا چند ساعت بتونه نفس بکشه .
بعد از خاک کردن تابوت نامجون رز قرمزی روی خاکش گذاشت و از اونجا رفت.
دیدگاه ها (۶)

دشمن ناتنیpt37سون هو و تهیونگ جمله ای که نامجون گفته بود رو ...

دشمن ناتنیpt38 به سمت بزگترین درخت رفت و با دقت به سنگ ها نگ...

دشمن ناتنیpt35$میدونی،قبل از برگشت تو یا پدرت بیشتر مشکلم با...

دشمن ناتنیpt34تماس یهویی که دیشب گرفته بود دلیل بی‌خوابیش شد...

بیب من برمیگردمپارت: 79+ مادر جون من میرم اتاق مهمان یکم است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط