پارتپنجاهچهار غریبهآشنا

#پارت_پنجاه_چهار #غریبه_آشنا

ئونسو:
اومدم بیرون تو محوطه یه چیزایی یادم اومده،آخه اون چیزی ک یادم اومده با اونی ک بکهیون میگه فرق داره...اون پسر بچه ک اون روز باهام بازی میکرد همون بود دیشب تو خواب دیدم...اون پسر کوچولو اسمش مین جائه بود،همسایمون بود ولی بکهیون....بهم دروغ گفته...اینجوری میخواست کمکم کنه...
بکهیون:ئونسو عزیزم چرا نمیای داخل نگرانت شدم

دستشو گذاشت رو شونم
+به من دست نزننننن
-ئونسو چی شده
+چرا بام دروغ گفتی...چرا نگفتی تو اون پسره نیستییی،چرا نگفتی از اول فک کردم اونی و اشتباه گرفتمت به جا اون...چرااا دروغ گفتیییی؟؟اینطوری میخواستی کمکم کنی هااننننن؟
-من..من فقط نمیخواستم جای اون پسر بچه مرده باشم،میخواستم بخاطر خودم دوستم داشته باشی نه اون پسر بچههه مردهههه
+اما،اما اون دیگه مرده بود،من تو رو دوست داشتم،من بهونه تو رو میگرفتم،تو به من دروغ گفتییی

از کنارش رد شدم دوییدم سمت خوابگاه،صداشو شنیدم ک صدام میکرد ولی وصلن نمیخواستم بمونم...کای رو دیدم...
کای:ئونسو چی شده،وایسااا ببینم

نگهم داشت
کای:نگام کن ببینم،بکهیون کجاست،گریه نکننن حرف بزن ببینم
+بهم دروغ گفت...هع هع بهمم دروغ گفت
کای:خیلی خب آجی آروم باش عزیزم

پاهام تحمل وزنمو نداشت،نشستم رو زمین،کای نشست رو به روم باهام حرف میزد ولی چیزی نمیفهمیدم...فقط گریه میکردم،فهمیدم ک بکهیون اومد و بغلم کرد...معذرت خواهی می کرد و تو بعلش فشادم میداد....هر چقد هم ک ازش ناراحت باشم،آخرش بغلم میکنه آروم میشم...آروم گرفتم تو بغلش،انقد تو بغلش موندم از شدت گریه خوابم گرفت

کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #exo_my_planet #Gharibeh_ashena
دیدگاه ها (۲)

#پارت_پنجاه_پنج #غریبه_آشنابکهیون:خوابش گرفت تو بغلم بلندش ک...

#پارت_پنجاه_شش #غرببه_آشنائونسو:از خواب بیدار شدم،توواتاقم ب...

#پارت_پنجاه_سه #غریبه_آشناپارت چهل و سهئونسو:خواب:+باباییی ج...

#edit #xiumin #exo #exo_my_planet

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط