مادرشهید میگوید

#مادر-شهید میگوید:
هر از گاهی #شب-ها بلند میشدم،میدیدم #زمزمه ای از داخل اتاق داوود به گوش میرسد.
وقتی در را آهسته باز میکردم میدیدم..
.
.
فرش را کنار زده روی #خاک نشسته و #گریه میکند.
میگفتم: #داوود-جان تو این راه رو میروی و میای،اخه تو ک گناهی نکردی چرا #گریه میکنی؟
میگفت: مادر جان برای #شما دعا میکنم...
________________
به عشق #شهید حق ورردیان..
دیدگاه ها (۴)

اگر #سگ گرسنه ای به شماروی بیاوردوهمراه شما #نان و #گوشت باش...

بر #چادر ﻣﺸﮑﯽ ﺍﺕ، #نستعلیق ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ #عشق ﺭﺍ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ "ﺍﺣﺮ...

------------------از #گلوله نمی پرسند از #کجا امدهمعذرت هم #...

روی آن شیشه ی #تبدار #تو را "ها "کردم اسم #زیبای تو را با #ن...

او چهار فرزند داد…اما دلش فقط یک نام را صدا می‌زد: حسینگفتند...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴³موهای جیمین و بیشتر کشیدم و گفتم: هوییییی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط