قسمت سی و دو

#قسمت سی و دو
میدونم... منم تا همیشه هستما..
_ مرسی که هستی ..
لبخند زد و دستم و بوسید
آروم لب زد
_ دوستت دارم..
چشماش و بست و خوابش برد..
مگه میشد این همه لطافت رو دوست نداشت؟
ولی اون شب عجیب بیخوابی زده بود به سرم..
فکرم داشت جاهای ممنوعه پر میکشید..
همونجاهایی که نباید یادم میومد..
نباید..
چشمام و بستم و به روزای خوبی که با مهتاب میسازیم فکر کردم..
حتی فکرشم قلبم و پر از عشق میکنه..
خالف دین؟ خالف فرهنگمونه؟
خب باشه
خواستنمون اون قدر ارزش داره..
حسی که در کنار هم داریم انقدر خوبه که به خاطرش دنیا رو هم عوض میکنم..
پیشونیش و بوسیدم و خوابیدم...
دم در مدرسه منتظر مهتاب بودم تا از کالسش بیاد بیرون..
امروز کالس فوق العاده نداشت و میتونستیم با هم برگردیم
البته باهاش هماهنگ نکردم که منتظرش میمونم
تو جمع همکالسیام داشتیم حرف میزدیم که دیدمش با عجله از مدرسه اومد بیرون و دوید تو کوچه ی بغل مدرسه..
چرا اونجا؟؟
دنبالش رفتم دیدم سواره همون ماشین مشکی مشکوک شد!
تعجب کردم!
پس میشناختش!
پیاده رفتم سمت خونه..
این کی بود که ما رو تعقیب میکرد و مهتاب سواره ماشینش میشد و به من نمیگفت؟
رسیدم حونه ولی زیره درختای اونوره خیابون قایم شدم تا مهتاب بیاد...
۱۰ دقیقه منتظرش بودم ..
ماشینه رفت جلو تر از خونه پیادش کرد و پارک کرد..
مهتاب تند میومد سمت خونه
تا اومد زنگ بزنه رفتم جلوش و دستش و گرفتم!
تعجب کرده بود !
_ با کی بودی مهتاب؟
_ با دوستم اومدم
_همون ماشین مشکوکه دوستته؟ خب دیروز آشنامون میکرد
دیدگاه ها (۱)

#قسمت سی و سه رنگ از رخش پرید.. _چرا جواب نمیدی عزیزم؟؟ _ بی...

#قسمت سی و چهار راست میگفت خیلی ناراحت بودم که دوست پسر داش...

#قسمت سی و یک _مهتاب برنگردی عقب و نگاه کنیاا ولی یه ماشین م...

#قسمت سی بعد از فوت مامان اولین باری بود که حس کردم خانواده ...

فراتر از مدرسه

وقتی عاشق دست راست مافیا میشی و... (پارت یازدهم) (ا/ت)شب شد...

جیمین فیک زندگی پارت ۴۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط