عشق آغشته به خون
☬。) عشق آغشته به خون (。☬。)
(。☬。)پارت ۹۱ (。☬。)
هانول: دختره احمق .. تو واقعا احمقی آخه چرا به این جیمین نزدیک نمیشی ها ..
جونا اخم کرد سپس روی مبل نشست و کلافه گفت : نمیشه مادر تو نمیفهمی هیچ جوره نمیشه .. سخته پسره خیلی سرده حتی بهم نگاهم نمیکنه ..
هانول از پنچه دیدش را سمت جونا دوخت سپس تند و عصبی گفت : این هانگول هم دیونم کرد چرا نمیکنه نقشه چطور پیش میره ..
جونا : گفتم که اون گفت میونشی را راضی کرده تا به جیمین بگه .. هنوز خبری نیست ..
هانول جدی گفت : نقشه از جایی شروع میشه که تو بری تو اون خونه و هانگول بیاد اینجا .. زندگی همه عوض میشه تازه داستان شروع میشه ..
....
میونشی آروم سمت جان نگاه کرد سپس کنجکاو و آروم پرسید : چرا غذاتو نمیخوری... نگاه جیمین هم روی جان و میونشی قفل شد و چاپستیک اش را روی میز گذاشت .. جان نگاه غمگینش را روی میونشی قفل کرد سپس ناراحت و با لب های آویزان گفت : چرا مادرم تو نیستی ..
میونشی جا خورد سپس پلک زد تند به جیمین زل زد .. ولی جیمین خونسرد دستش را روی سر جان کشید و آروم گفت : ما خانواده تو هستیم
میونشی همچنین از دیدن ان رفتار جان شوکه بود .
جان : مادرم دوسم نداره پدرمم که اصلا بچه بودم ترکم کرده
میونشی همچنین لپ جان را لمس کرد سپس با احساس آرومش گفت: زندگی ادامه داره جان عزیرم یه روزی میاد که بزرگ میشی جون میشی دیگه حتی نیاز به این دست کشیدن رو سرم نداری باور کن
جان غمگین خندید سپس سمت جیمین نگاه کرد و آروم گفت : چرا تو بابام نبودی .. سپس چشم به میونشی دوخت و ادامه داد : کاش مامان تو بودی
جیمین پلک زد چرا که هیچ وقت این جمله را از دهان جام نشنیده بود شوکه نگاه ازش گرفت و در چشم های میونشی نگاه کرد
میونشی : تو اگه بخواهی ما پدر و مادرت میشیم فقد نیاز به اعتماد کردن داریم به هم دیگه .. احترام و آرزوی.. آرزو چیزیه که همه نیازش دارند مثل من مثل تو .. یا داییت
جان غمگین گفت : با اینکه تازه با تو آشنا شدم ولی انگار خیلی با هم وقت گذراندیم
.
(。☬。)پارت ۹۱ (。☬。)
هانول: دختره احمق .. تو واقعا احمقی آخه چرا به این جیمین نزدیک نمیشی ها ..
جونا اخم کرد سپس روی مبل نشست و کلافه گفت : نمیشه مادر تو نمیفهمی هیچ جوره نمیشه .. سخته پسره خیلی سرده حتی بهم نگاهم نمیکنه ..
هانول از پنچه دیدش را سمت جونا دوخت سپس تند و عصبی گفت : این هانگول هم دیونم کرد چرا نمیکنه نقشه چطور پیش میره ..
جونا : گفتم که اون گفت میونشی را راضی کرده تا به جیمین بگه .. هنوز خبری نیست ..
هانول جدی گفت : نقشه از جایی شروع میشه که تو بری تو اون خونه و هانگول بیاد اینجا .. زندگی همه عوض میشه تازه داستان شروع میشه ..
....
میونشی آروم سمت جان نگاه کرد سپس کنجکاو و آروم پرسید : چرا غذاتو نمیخوری... نگاه جیمین هم روی جان و میونشی قفل شد و چاپستیک اش را روی میز گذاشت .. جان نگاه غمگینش را روی میونشی قفل کرد سپس ناراحت و با لب های آویزان گفت : چرا مادرم تو نیستی ..
میونشی جا خورد سپس پلک زد تند به جیمین زل زد .. ولی جیمین خونسرد دستش را روی سر جان کشید و آروم گفت : ما خانواده تو هستیم
میونشی همچنین از دیدن ان رفتار جان شوکه بود .
جان : مادرم دوسم نداره پدرمم که اصلا بچه بودم ترکم کرده
میونشی همچنین لپ جان را لمس کرد سپس با احساس آرومش گفت: زندگی ادامه داره جان عزیرم یه روزی میاد که بزرگ میشی جون میشی دیگه حتی نیاز به این دست کشیدن رو سرم نداری باور کن
جان غمگین خندید سپس سمت جیمین نگاه کرد و آروم گفت : چرا تو بابام نبودی .. سپس چشم به میونشی دوخت و ادامه داد : کاش مامان تو بودی
جیمین پلک زد چرا که هیچ وقت این جمله را از دهان جام نشنیده بود شوکه نگاه ازش گرفت و در چشم های میونشی نگاه کرد
میونشی : تو اگه بخواهی ما پدر و مادرت میشیم فقد نیاز به اعتماد کردن داریم به هم دیگه .. احترام و آرزوی.. آرزو چیزیه که همه نیازش دارند مثل من مثل تو .. یا داییت
جان غمگین گفت : با اینکه تازه با تو آشنا شدم ولی انگار خیلی با هم وقت گذراندیم
.
- ۳.۸k
- ۰۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط