خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت85

صندلی کنارم و عقب کشید. نشست و دستم و توی دستش گرفت.
با صدای لرزونی گفتم
_منو میخوای ببری که چی؟کم شب عروسیت عذاب کشیدم؟حالا بیام جلوی زن دومت وایستم و از اینکه از شوهرم حامله ست بهش تبریک بگم؟

_تو میدونستی که...
با عصبانیت وسط حرفش پریدم
_آره می دونستم اما قبول نکرده بودم خب؟مجبور بودم.مجبورم کردین... چرا؟چون زنم...
نفسش و فوت کرد و گفت
_مگه من خواستم؟مگه برای من اجبار نبود؟
پوزخندی زدم و گفتم
_جک نگو...تو هر کار دلت میخواد می کنی. کسی کاری بهت نداره...
صندلیش و جلو کشید و گفت
_شب حجله چی کار کردم باهات؟من اگه مشکلی نداشتم از خدا خواسته یه شبو حال میکردم باهات.دیدی که نخواستم...
با دلخوری گفتم
_با اون یکی چی؟با اونم همون کاری و کردی که با من کردی؟
سکوت کرد.گفتم
_بگو... میخوام بشنوم.میخوام بشنوم اونم از شب اول بدون اینکه یه نگاه به صورتش بندازی پس زدی؟
با صورتی قرمز نگاهش و ازم گرفت و گفت
_نه...
پوزخندی زدم و خواستم بلند بشم که دستش و روی پام گذاشت و گفت
_میدونم سخته برات اما مجبوریم...برای آخرین بار میریم باور کن نه وارث ارباب واسم مهمه نه اون دختره که حتی اسمشم یادم نمیاد...
در حالی که بغض داشت خفه م می‌کرد سر تکون دادم و گفتم
_باشه.
دستم و فشرد.سرش و به قصد بوسیدن لبم جلو آورد که بلند شدم و گفتم
_شام بکشم.
نفسش و فوت کرد و چیزی نگفت.
شروع شد آیلین... دوره ی جدیدی از بدبختیات شروع شد


🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۴۲)

#خان_زاده #پارت86* * * *از ماشین پیاده شدم و نگاهم و دور تا...

#خان‌زاده #پارت87کل روز از اتاق بیرون نیومدم. یکی هم نگفت م...

#خان_زاده #پارت84تند دویدم توی اتاق و درو بستم. گفتم_الان م...

#خان_زاده #پارت83حسابی که سیگار دود کرد بالاخره سوار شد و ب...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط