امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل 2 ) p⁴⁸
دوهی از تاکسی پیاده شد و منتظر به در تاکسی نگاه میکرد که ا،ت پیاده بشه ا،ت دستش روی دستگير در ماشین گذاشت گن
وقتی از پنجره تاکسی به جلوی دانشگاه نگاه کرد که تهیونگ هميشه وقتی دنبالش میومد اونجا می ایستاد دستش رو دوباره عقب کشید
باز هم بغض راه گلویش رو بست باز هم احساس نفس تنگی میکرد با دستش يقه پیراهنش رو کمی پایین کشی که شاید بتونه نفس بکشه دستش روی قفسه سینه اش گذاشت و قلبش رو فشار داد
بار این غم تا حدی روی دلش سنگینی میکرد که هر لحظه ممکن بود زیر بارش لح بشه
چشماش روهم فشار داد و قطرات اشک از گوشه چشمش چکید و روی گونه اش سر خورد دوهی وقتی دید خبری از دوستش نشود به سمته در تاکسی رفت و بازش کرد دیدن دوستش درحال که همانند گلی که باغبونش رو از دست داده و روز به روز پژمرد تر میشه قلبش رو به درد میآورد دستش روی شونه ا،ت گذاشت که اون چشماش رو باز کرد
اشک هاش رو با پشت دستش پاک کرد و چندین بار نفس های عمیقی کشید
دوهی : رسیدیم
با تردید پاش رو از تاکسی بیرون گذاشت دوهی دستش دوره بازو ا،ت حلقه کرد و با لبخند گرمی بهت نگاه کرد
دوهی : بریم
با دوهی هم قدم شد و با قدم های آروم به سمته دانشگاه برداشت ولی نگاهش رو جای بود که تهیونگ هميشه می ایستاد
که ناگهان ماشین مشکی دقیقه همونجا این ا،ت ایستاد و نگاهش رو به همون ماشین دوخت
با اینکه میدونست که تهیونگ قرار نیست دیگه برگرده ولی همیشه منتظر بود و باور اينکه از دستش داده براش هنوز سخت بود
وقتی استادش از اون ماشین پیاده شد
با دیدن اون لحظه احساس کرد دید چشماش تار شده و سرش گیج میره
ناگهان چشماش سیاهی رفت
دوهی زود شونه هاش رو گرفت که مانع افتادنش روی زمین بشه و با تعجب و ترس نگاهش میکرد اوستاد کانگ که تمام مدت نزاره گرد اونا بود زود سمتشون اومد
و ا،ت از روی زمین بلند کرد و به سمته ماشین رفت دوهی که پشت سرش بود قدماش رو سریع تر کرد و در ماشین رو براش باز کرد
ا،ت روی صندلی عقب ماشین گذاشت و به سمته صندلی راننده رفت
و سوار شد
چند لحظه منتظر موند تا دوهی سوار ماشین بشه و با عجله به سمت بیمارستان حرکت کردن
________________________________________
دوهی راه روی بیمارستان رو با قدماش طی میکرد و از استرس انگشت هاش توی هم گره زده بود و فشار میداد
کانگ به سمتش اومد و دستش روی شونه اش گذاشت دوهی به سمتش برگشت و با عجله پرسید
دوهی : حالش چطوره چرا اینجوری شد میدونی همش تقصیر منه نباید زیاد اسرار میکردم بیاد دانشگاه هنوز آماده نبود
کانگ : خودتو مقصر ندون تو تقصیر نداری حدس میزنم بخاطر نبود تغذیه اینجوری شده ......
فصل 2 ) p⁴⁸
دوهی از تاکسی پیاده شد و منتظر به در تاکسی نگاه میکرد که ا،ت پیاده بشه ا،ت دستش روی دستگير در ماشین گذاشت گن
وقتی از پنجره تاکسی به جلوی دانشگاه نگاه کرد که تهیونگ هميشه وقتی دنبالش میومد اونجا می ایستاد دستش رو دوباره عقب کشید
باز هم بغض راه گلویش رو بست باز هم احساس نفس تنگی میکرد با دستش يقه پیراهنش رو کمی پایین کشی که شاید بتونه نفس بکشه دستش روی قفسه سینه اش گذاشت و قلبش رو فشار داد
بار این غم تا حدی روی دلش سنگینی میکرد که هر لحظه ممکن بود زیر بارش لح بشه
چشماش روهم فشار داد و قطرات اشک از گوشه چشمش چکید و روی گونه اش سر خورد دوهی وقتی دید خبری از دوستش نشود به سمته در تاکسی رفت و بازش کرد دیدن دوستش درحال که همانند گلی که باغبونش رو از دست داده و روز به روز پژمرد تر میشه قلبش رو به درد میآورد دستش روی شونه ا،ت گذاشت که اون چشماش رو باز کرد
اشک هاش رو با پشت دستش پاک کرد و چندین بار نفس های عمیقی کشید
دوهی : رسیدیم
با تردید پاش رو از تاکسی بیرون گذاشت دوهی دستش دوره بازو ا،ت حلقه کرد و با لبخند گرمی بهت نگاه کرد
دوهی : بریم
با دوهی هم قدم شد و با قدم های آروم به سمته دانشگاه برداشت ولی نگاهش رو جای بود که تهیونگ هميشه می ایستاد
که ناگهان ماشین مشکی دقیقه همونجا این ا،ت ایستاد و نگاهش رو به همون ماشین دوخت
با اینکه میدونست که تهیونگ قرار نیست دیگه برگرده ولی همیشه منتظر بود و باور اينکه از دستش داده براش هنوز سخت بود
وقتی استادش از اون ماشین پیاده شد
با دیدن اون لحظه احساس کرد دید چشماش تار شده و سرش گیج میره
ناگهان چشماش سیاهی رفت
دوهی زود شونه هاش رو گرفت که مانع افتادنش روی زمین بشه و با تعجب و ترس نگاهش میکرد اوستاد کانگ که تمام مدت نزاره گرد اونا بود زود سمتشون اومد
و ا،ت از روی زمین بلند کرد و به سمته ماشین رفت دوهی که پشت سرش بود قدماش رو سریع تر کرد و در ماشین رو براش باز کرد
ا،ت روی صندلی عقب ماشین گذاشت و به سمته صندلی راننده رفت
و سوار شد
چند لحظه منتظر موند تا دوهی سوار ماشین بشه و با عجله به سمت بیمارستان حرکت کردن
________________________________________
دوهی راه روی بیمارستان رو با قدماش طی میکرد و از استرس انگشت هاش توی هم گره زده بود و فشار میداد
کانگ به سمتش اومد و دستش روی شونه اش گذاشت دوهی به سمتش برگشت و با عجله پرسید
دوهی : حالش چطوره چرا اینجوری شد میدونی همش تقصیر منه نباید زیاد اسرار میکردم بیاد دانشگاه هنوز آماده نبود
کانگ : خودتو مقصر ندون تو تقصیر نداری حدس میزنم بخاطر نبود تغذیه اینجوری شده ......
- ۱۰.۱k
- ۲۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط