خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت68

* * * * *
کلید انداخت و منتظر موند تا من اول برم.
رفتم تو و نگاهی به سر تا سر خونم انداختم،چه دردناک که با وجود شوهر اینجا فقط خونه ی من بود نه خونه ی ما.
اومد تو و در و بست.
نگاهش کردم و مغموم گفتم
_می‌خوای بری؟
خسته به سمت حموم رفت و گفت
_یه دوش بگیرم آره،دوستام منتظرمن..
نمیدونم چی شد که پرسیدم
_اون دختره هم هست؟
بی حوصله جواب داد
_سیم جیم نکن آیلین هر کی هست یا نیست به تو ربطی نداره. لباس آماده کن واسم میخوام برم.
در حمومو محکم بست.
به سمت اتاقش رفتم و دل گرفته در کمدش و باز کردم،چشمم به مانتوهای شیک و به روزی که با سحر خریده بودیم افتاد...نمیتونستم کل شبو با فکر اینکه توی بغل بقیه ست سر کنم.
یکی از مانتو ها رو بیرون کشیدم و تا بیرون اومدن اهورا حاضر شدم، آرایش مفصلی کردم که حسابی چهره م رو تغییر داد.
داشتم به ناخنام لاک میزدم که از حموم بیرون اومد.
وارد اتاق شد و بدون نگاه کردن بهم گفت
_لباس آماده کردی واسم؟
برگشت و با دیدنم چند لحظه ای مات برده نگاهم کرد و بعد گفت
_کجا به سلامتی؟
بلند شدم و گفتم
_می‌خوام منم بیام.
خندید و گفت
_با اجازه ی کی؟
بلند شدم و گفتم
_نیازی به اجازه ندارم.جای زن پیش شوهرشه نه تک و تنها توی این خونه. منم میام.

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۱۲)

#خان_زاده #پارت69یه دست لباس از کمد بیرون کشید و مطمئن گفت_...

#خان_زاده #پارت70لبخند بی معنی به روش زدم. بالاخره این آسان...

#خان_زاده #پارت67با وجود تمام دلخوریا توی آغوشش خزیدم. به په...

#خان_زاده #پارت66پشت بند حرفش خودش پیاده شد و در صندوق عقب ...

کوکاز خواب بیدار شدم نگاهی به ساعت کردم ساعت۶:۳۰ رو نشون می...

نفرین شیرین. پارت 1

#مافیای_من #P3لینو:میدونم مقصر منمپس......هان:«با گریه»نه......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط