اربابکیم

#ارباب_کیم♣️


#پارت_78♣️

ــ نه کسی ندیدش.

+چطور؟

ــ به قول خودشون خودشو آتیش زده بود و کسی نباید میدیدش.

+آها

ــ فک کنم غذا تو آوردن میرم پایین میگیرمش.

+باشه
................
ویو صبح

تو آشپزخونه نشسته بودم که روی گوشیم یه پیامک اومد.

«امروز وقت عملیاته طبق چیزایی که بهت گفتم عمل کن ساعت 4 همون جایی که خودت میدونی»

+درسته باردار بودم ولی باید انجامش میدادم.
صبحونه ای که برای تهیونگ درست کرده بودم رو روی میز گذاشتم که اومد توی آشپزخونه.

+صبحونت آمادس.

ــ نمی‌خورم(سرد

+اما.....‌‌

ــ وقتی گفتم نمی‌خورم یعنی نمی‌خورم(داد

+باشه(از آشپزخونه بیرون رفت.
ازش ناراحت شدم ولی شاید حالش خوب نباشه.
بی توجه روی تخت دراز کشیدم گوشیم رو باز کردم و شروع کردم به نگاه کردن به فیلم.

..........
نگاهی به ساعت انداختم ساعت سه رو نشون میداد.
زود لباسمو پوشیدم و سوار ماشین شدم وسمت جایی که اون دختر گفت حرکت کردم.

رسیدم جای تاریکی بود یه انبار در انبار رو باز کردم و واردش شدم.
چند نفر پشت بشکه های اون طرف داشتن کسی رو کتک می‌زدن.
برای اینکه نبیننم پشت یه بشکه قایم شدم که بعد از چند مین رفتن.
از پشتش در اومدم و سمت جسمی که کنار دیوار افتاده بود رفتم.
کل بدنش خونی بود موهای صورتش رو کنار زدم که دیدم اون میا ست.

+میا

میا:ا/ت (بی جون


ادامه دارد...............♣️

#اد_یونگی ♣️
دیدگاه ها (۰)

#ارباب_کیم♣️#پارت_79+تو چرا اینجوری شدی؟میا:چرا اومدی اینجا؟...

#ارباب_کیم♣️#پارت_80+حدود یه هفته ای میشد که خودمو تو اتاق ح...

#ارباب_کیم♣️#پارت_77+با گوشیم یه تاکسی گرفتم و به سمت خونه ر...

ارباب_کیم♣️#پارت_76که یکدفعه گوشی تهیونگ زنگ خورد.ــ آهان با...

^do you remember me?^

کپشن خیلی مهم

سناریو :: سوکوکو :: پارت :: ۶シナリオ :: 蒼国 :: パート :: ۶SENARIO :...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط