درخواستی
وقتی قلدرته و عاشقت میشه
پارت1
مدرسه همیشه برای ات یه میدون جنگ بود. نه به خاطر درسها، بلکه به خاطر هیونجین. همون پسری که همهی مدرسه یا عاشقش بودن یا ازش میترسیدن. قد بلند، خوشچهره، و البته… زبوندراز و مغرور.
هر روز به یه بهونه اعصاب اتو خرد میکرد. یه بار دفترشو پرت میکرد پایین، یه بار میگفت:
– وای، چقدر بیعرضهای.
و ات با دندونای قفلشده سعی میکرد چیزی نگه. چون میدونست اگه جواب بده، ماجرا فقط بدتر میشه.
اون روز توی کلاس، وقتی معلم بیرون رفته بود، هیونجین یواشکی دفتر اتو برداشت. با خنده گفت:
– اوه… دفتر پر از خطای کوچولو. مثلاً این قراره شاگرد اول باشه؟
بچهها خندیدن. ات خشمگین بلند شد.
– بده بهم!
هیونجین لبخند شیطونی زد و دفتر رو بالای سرش گرفت.
– برو بالا بپر، شاید برسی.
ات پرید، اما بیفایده بود. همه میخندیدن، اما ته نگاه هیونجین یه چیزی بود… انگار بیشتر داره امتحانش میکنه تا مسخره.
آخر کلاس وقتی همه رفتن، ات نشست و دفترش رو برداشت. اما روی آخرین صفحه یه جمله نوشته شده بود. با خط هیونجین.
"باید بیشتر تلاش کنی… چون من همیشه حواسم بهت هست."
ات ماتش برد. این دیگه شوخی نبود. چرا باید اون قلدر همچین چیزی بنویسه؟
هیونجین که دم در ایستاده بود، زیر لب گفت:
– یادت باشه. من فقط من اذیتت میکنم. کسی دیگه حق نداره.
و با لبخند مرموزی رفت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
#استری_کیدز
پارت1
مدرسه همیشه برای ات یه میدون جنگ بود. نه به خاطر درسها، بلکه به خاطر هیونجین. همون پسری که همهی مدرسه یا عاشقش بودن یا ازش میترسیدن. قد بلند، خوشچهره، و البته… زبوندراز و مغرور.
هر روز به یه بهونه اعصاب اتو خرد میکرد. یه بار دفترشو پرت میکرد پایین، یه بار میگفت:
– وای، چقدر بیعرضهای.
و ات با دندونای قفلشده سعی میکرد چیزی نگه. چون میدونست اگه جواب بده، ماجرا فقط بدتر میشه.
اون روز توی کلاس، وقتی معلم بیرون رفته بود، هیونجین یواشکی دفتر اتو برداشت. با خنده گفت:
– اوه… دفتر پر از خطای کوچولو. مثلاً این قراره شاگرد اول باشه؟
بچهها خندیدن. ات خشمگین بلند شد.
– بده بهم!
هیونجین لبخند شیطونی زد و دفتر رو بالای سرش گرفت.
– برو بالا بپر، شاید برسی.
ات پرید، اما بیفایده بود. همه میخندیدن، اما ته نگاه هیونجین یه چیزی بود… انگار بیشتر داره امتحانش میکنه تا مسخره.
آخر کلاس وقتی همه رفتن، ات نشست و دفترش رو برداشت. اما روی آخرین صفحه یه جمله نوشته شده بود. با خط هیونجین.
"باید بیشتر تلاش کنی… چون من همیشه حواسم بهت هست."
ات ماتش برد. این دیگه شوخی نبود. چرا باید اون قلدر همچین چیزی بنویسه؟
هیونجین که دم در ایستاده بود، زیر لب گفت:
– یادت باشه. من فقط من اذیتت میکنم. کسی دیگه حق نداره.
و با لبخند مرموزی رفت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
#فیک
#فیکشن
#هیونجین
#استری_کیدز
- ۷.۱k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط