ته بازم می خوای کم بود

𝒑𝒂𝒓𝒕 ²


ته : بازم می خوای کم بود

ات: اره می خوام

ته : تمام پول های نقدش رو زد تو صورت ات نصفش افتاد زمین ات هم جمعشون کرد

ایلار : خب این پول رو می بینی با چی درست شده کاغذ فقط یه تیکه کاغذه همین من برام این کاغذ مهم نیست از این کاغذ ها می شه زیاد ساخت میلیون ها کاغذ اما عشق محبت احترام و انسانیت رو نمی شه ساخت و با این کاغذم نمی شه خریدش تمام پول ها رو انداخت داخل سطل زباله و یه چیز دیگه من ادمی نیستم که همین جوری جایی رو ول کنه من اینجا می مونم تا اخرش یونگی اومد

یونگی : این داد و بیداد ها چیه ارامش رو بهم زدید ته چرا اینکارو می کنی از همه معذرت می خوام امروز کافه تعطیله هر چی خوردید مهمون کافه اید می تونید برید همه با خوشحالی رفتن ات و ته یونگی و کار کنا بودن همه مرد بودن فقط ات زن بود و این معذبش کرده بود

یونگی : همه گی بشینید نشستن ما ات رو قبول کردیم اون باهوش و با استعداده و کار بلده

ات نگاه با فخری به تهیونگ کرد با غرور ابروهاشو بالا برد

ته با اعتماد بنفس گفت: برام مهم نیست من به عنوان سرمایه گذار می گم زن ها نباید استخدام بشن اعتراضی دارید

یونگی : اره منم بعنوان رئیس اینجا صلاح می دونم کارمند زت داشته باشه

تهیونگ کمی کنترلش رو از دست داد صداش کمی بالا رفت: یونگی با من بحث نکن

یونگی هم خیلی محکم جدی جواب داد : اقای مین هستم اقای کیم بهتره داخل کار مدیریت دخالت نکنید

سکوت سنگینی بود که یکی از کارکنا سکوت رو شکست

یکی از کارکنا : اقای کیم ما هیچ مشتری خانومی نداریم همش به خاطر اینه که پرسنل همه مردن زنا احساس معذب بودن می کنن نمی یان و اینجوری کلی مشتری از دست می دیم خواهش می کنم

تهیونگ با حرص گفت : منم دقیقا همین رو می خوام

ات با تعجب پرسید: اینکه کلی مشتری از دست بدیم ؟

تهیونگ کمی بلند : اینکه هیچ خانمی داخل کافه نباشه

یونگی با ارامش و جدی گفت : ما تصمیم مون رو گرفتیم همینی که هست می خوای بمون نمی خوایم نمون

ات زیر پوستی خندید

تهیونگ که متوجه خنده ات شد با جدیت عصبی گفت : باشه منم سرمایم رو می گیرم ازت همش رو

یونگی با ارامش : اقای کیم لطفا عاقلانه تصمیم بگیرین یه کم فکر کنیین می تونین برین روی یکی از میز ها بشینین و تصمیمتون رو بگیرید من منتظرم عجله نکنید و لبخند زد

تهیونگ کمی مکث کرد : «باشه همین کار رو می کنم منتظرم تا بیاین بگین این دختره رو اخراج میکنید »و پاشد رفت نشست روی میز همشگیش

یونگی ابرو بالا انداخت گفت : فکر کنم باید بی خیال سرمایه تهیونگ بشیم امروز کار تعطیله می تونید برین خونه هاتون

همه : چشم بلند شدن و رفتن ات هنوز روی میز با یونگی نشسته بود تهیونگم روی یه میز دیگه

کی این بازی برنده می شه ؟
دیدگاه ها (۷)

𝒑𝒂𝒓𝒕 ¹ ♡ ♡ ♡ ♡ ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ³⁵ ♡ ♡ ♡ ♡ ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ² ت : الهی فدات شم سرما ...

𝒑𝒂𝒓𝒕 ³⁴ ♡ :: ♡ :: ♡ ...

دوست دختر اجاره ای

سلامممممم😭🌷🌷🌷اقای ××: ات بلاخره فهمید؟ته: اره همه چیز رو فهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط