Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 85
وزیر: یوجون تو نباید میومدی اینجا پسرم...ایشون پادشاه هستن زود باش ادای احترام کن
یوجون تعظیمی کرد و گفت
یوجون: معذرت میخوام سرورم گه شما رو نشناختم
پادشاه: اشکالی نداره...چه پسر خوبی...شما چند سالته
یوجون: من ۸ سالمه سرورم
پادشاه: پس از شاهزاده کوچک تر هستید... حالا بیا با پسر من آشنا شو...
پادشاه به شاهزاده اشاره کرد و گفت
پادشاه: ایشون شاهزاده جیمین پسر من هستن که یک سال از شما بزرگ تره
یوجون نگاهی به شاهزاده کردو بعد تعظیمی کرد
یوجون: از دیدن شما خوشحالم سرورم
جیمین: منم همینطور...اسمت یوجونه؟
یوجون: بله سرورم
جیمین: امید واردم دوست های خوبی برای هم بشیم
پادشاه و وزری با لبخند به اون دوتا بچه خیره شدن
یوجون: من میخوام برم به دیدن دوستم خواهرش تازه به دنیا اومده شما هم با من میآید
وزیر: او نه پسرم...نمیشه
پادشاه: پسرم شما دوست دارید برید
جیمین نگاهی به پدرش کرد و با هیجان گفت
جییمن: اگه شما اجازه بدید...
پادشاه: اشکالی نداره میتونی بری
وزیر: ولی سرورم
پادشاه: بزار بره باید یاد بگیره چطور از پس خودش بر بیاد...
یوجون دست شاهزاده رو گرفت و دوید
وزیر: پسرم ندو
پادشاه: ولشون کن اونا بچه هستن
وزیر بعله سرورم
یوجون کمی بعد متوجه کارش شد و ایستاد
یوجون: معذرت میخوام سرورم اصلا حواسم نبود
جیمین: نه این حرف رو نزن لطفا هم بهم نگو سرورم به من بگو جیمین
یوجون: ولی...
جیمین: ولی نداره این یه دستوره
یوجون: چشم
جیمین: خوب کجا میخواست بریم ؟
یوجون: میخواستم برم دیدن دوستم شما هم با من بیاید از دوستم خوشتون میاد..یوجون دست شاهزاده رو گرفت و دویدن کمی بعد به یه خونه بزرگ رسیدن هر دو نفس نفس میزدن
یوجون: رسیدیم...
....
ادامه دارد....
Part 85
وزیر: یوجون تو نباید میومدی اینجا پسرم...ایشون پادشاه هستن زود باش ادای احترام کن
یوجون تعظیمی کرد و گفت
یوجون: معذرت میخوام سرورم گه شما رو نشناختم
پادشاه: اشکالی نداره...چه پسر خوبی...شما چند سالته
یوجون: من ۸ سالمه سرورم
پادشاه: پس از شاهزاده کوچک تر هستید... حالا بیا با پسر من آشنا شو...
پادشاه به شاهزاده اشاره کرد و گفت
پادشاه: ایشون شاهزاده جیمین پسر من هستن که یک سال از شما بزرگ تره
یوجون نگاهی به شاهزاده کردو بعد تعظیمی کرد
یوجون: از دیدن شما خوشحالم سرورم
جیمین: منم همینطور...اسمت یوجونه؟
یوجون: بله سرورم
جیمین: امید واردم دوست های خوبی برای هم بشیم
پادشاه و وزری با لبخند به اون دوتا بچه خیره شدن
یوجون: من میخوام برم به دیدن دوستم خواهرش تازه به دنیا اومده شما هم با من میآید
وزیر: او نه پسرم...نمیشه
پادشاه: پسرم شما دوست دارید برید
جیمین نگاهی به پدرش کرد و با هیجان گفت
جییمن: اگه شما اجازه بدید...
پادشاه: اشکالی نداره میتونی بری
وزیر: ولی سرورم
پادشاه: بزار بره باید یاد بگیره چطور از پس خودش بر بیاد...
یوجون دست شاهزاده رو گرفت و دوید
وزیر: پسرم ندو
پادشاه: ولشون کن اونا بچه هستن
وزیر بعله سرورم
یوجون کمی بعد متوجه کارش شد و ایستاد
یوجون: معذرت میخوام سرورم اصلا حواسم نبود
جیمین: نه این حرف رو نزن لطفا هم بهم نگو سرورم به من بگو جیمین
یوجون: ولی...
جیمین: ولی نداره این یه دستوره
یوجون: چشم
جیمین: خوب کجا میخواست بریم ؟
یوجون: میخواستم برم دیدن دوستم شما هم با من بیاید از دوستم خوشتون میاد..یوجون دست شاهزاده رو گرفت و دویدن کمی بعد به یه خونه بزرگ رسیدن هر دو نفس نفس میزدن
یوجون: رسیدیم...
....
ادامه دارد....
- ۵.۸k
- ۱۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط