Name Lost heart
Name: Lost heart
Part:⑤ دامه
✓نهه اون قراره با ما فیلم ببینه
☆آره راست میگه "یهو سر حال میشه و سرشو بالا میاره با چشمای درشت و خوشگل نگاهش میکنه"
~خیل خب پس، زود بخواب "بم"
☆باوشه من برم دوش بگیرم بیام "کیوت و از بغل تهیونگ جدا میشه و میدو سمت اتاقش"
نکته: اندازه 31 پله هست تا به اتاق های بالا برسی که وقتی این پله رو تی میکنی و به بالا میرسی یه راه رو اندازه 100 تا اتاق میبینی و دومین اتاق سمت چپ مال اِریکا هست و روبه روش اتاق تهیونگ و اتاق بغلی اِریکا هانا هستش و اتاق بغل دستی تهیونگ اتاق جنگکوکه و دوتا دیگه هم مال لوکاس و هانجعون هست
ویو اِریکا
رفتم داخل اتاقم خیلی خستم بود ولی خودمو سر حال نشون دادم تا تهیونگ بزاره نگاه سریال کنم باهاشون همینجوری لباسمو دراوردم و رفتم داخل حموم بعد ³⁰مین حموم تموم شد حوله رو دور خودم پیچوندم و از حموم اومدم بیرون مو هامو خشک کردم و یه لباس راحتی پوشیدم در حال رد شدن کنار اتاقم بودم که یهو صدای گوشیم نظرمو جلب کرد برش داشتم دیدم یک پیام ناشناس دارم نوشته بود: قتل با موفقیت انجام شد.
(داخل رمان میفهمید که این پیام چی بوده و چی میشه) "به دیوار زل زده بودم که صدای در اومد و ریشه افکار مغزمو با کارد تیکه تیکه کرد
اینم ادامه پارت⑤
Part:⑤ دامه
✓نهه اون قراره با ما فیلم ببینه
☆آره راست میگه "یهو سر حال میشه و سرشو بالا میاره با چشمای درشت و خوشگل نگاهش میکنه"
~خیل خب پس، زود بخواب "بم"
☆باوشه من برم دوش بگیرم بیام "کیوت و از بغل تهیونگ جدا میشه و میدو سمت اتاقش"
نکته: اندازه 31 پله هست تا به اتاق های بالا برسی که وقتی این پله رو تی میکنی و به بالا میرسی یه راه رو اندازه 100 تا اتاق میبینی و دومین اتاق سمت چپ مال اِریکا هست و روبه روش اتاق تهیونگ و اتاق بغلی اِریکا هانا هستش و اتاق بغل دستی تهیونگ اتاق جنگکوکه و دوتا دیگه هم مال لوکاس و هانجعون هست
ویو اِریکا
رفتم داخل اتاقم خیلی خستم بود ولی خودمو سر حال نشون دادم تا تهیونگ بزاره نگاه سریال کنم باهاشون همینجوری لباسمو دراوردم و رفتم داخل حموم بعد ³⁰مین حموم تموم شد حوله رو دور خودم پیچوندم و از حموم اومدم بیرون مو هامو خشک کردم و یه لباس راحتی پوشیدم در حال رد شدن کنار اتاقم بودم که یهو صدای گوشیم نظرمو جلب کرد برش داشتم دیدم یک پیام ناشناس دارم نوشته بود: قتل با موفقیت انجام شد.
(داخل رمان میفهمید که این پیام چی بوده و چی میشه) "به دیوار زل زده بودم که صدای در اومد و ریشه افکار مغزمو با کارد تیکه تیکه کرد
اینم ادامه پارت⑤
- ۳.۷k
- ۰۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط