p7
P7
ویو ا.ت:
رسیدم خونه.لباسامو عوض کردم و روی کاناپه ولو شدم.نوتیف هارو یکی یکی چک کردم،به یه نوتیف از طرف ویورس شاپ برخوردم.فکر کردم تبلیغاتی چیزیه.اونم بستم.یکم ورزش کردم و تصمیم گرفتم تو اینستا یه چرخی بزنم دیدم همه از اینکه برنده های فن ساینو مشخص کردنو اینا حرف میزنن.اولش اینطوری بودم که اخی خوش به حالشون.ولی یهو یادم افتاد من یه ساعت پیش یه نوتیف متفاوتیو بستم.اگه حتی یه درصد هم خودش بود؟!
(علامت راوی*)
*برای یه فن چیزی بالاتر از دیدار با آیدلاش نیست.ولی،آیا اون فقط یه فن بود؟
................................
کنجکاو شدم.حقم داشتم.چرا ویورس شاپ باید یه نوتیفیکیشن خیلی متفاوتی بده؟
سریع رفتم چک کردم.
《تبریک میگم.آرمی عزیز!
شما انتخاب شدید تا با گروه بی تی اس ملاقا...برای ادامه کلیک کنید》
چی؟!
الان...چی..شد؟
من...برنده شدم؟
نه نه نه نه نه نه نه نه این..این امکان نداره!جزئیاتو خوند...ادرس و ساعت و تاریخ نوشته شده بود..کره جنوبی،سئول...
*درست وقتی که قرار بود بمیره،سرنوشت کاری کرد که با یکی از دلایل زندگیش ملاقات کنه.اون واقعا اونارو دوست داشت.همیشه،هرجا،در هر زمان و مکان به آرمی بودنش افتخار میکرد و خوشحال بود که تونسته به حدی برسه که به راحتی به خودش بگه《من خودمو دوست دارم،من درباره خودم صحبت میکنم،من بهترین خودم هستم،حتی اگه هیچکی توی این دنیا یه جز خودم منو دوست نداشته باشه،هنوز ۷ نفر هستن که منو میپذیرن.》
حالا اون،انتخاب شده بود.
چرا اون؟
اونیکه معلوم نیست چند دقیقه دیگه نفس میکشه!؟
ولی سرنوشت،بهترین چیزو واسش انتخاب کرد...
مرررسی از حمایتای قشنگتون🎀✨️🫠
ویو ا.ت:
رسیدم خونه.لباسامو عوض کردم و روی کاناپه ولو شدم.نوتیف هارو یکی یکی چک کردم،به یه نوتیف از طرف ویورس شاپ برخوردم.فکر کردم تبلیغاتی چیزیه.اونم بستم.یکم ورزش کردم و تصمیم گرفتم تو اینستا یه چرخی بزنم دیدم همه از اینکه برنده های فن ساینو مشخص کردنو اینا حرف میزنن.اولش اینطوری بودم که اخی خوش به حالشون.ولی یهو یادم افتاد من یه ساعت پیش یه نوتیف متفاوتیو بستم.اگه حتی یه درصد هم خودش بود؟!
(علامت راوی*)
*برای یه فن چیزی بالاتر از دیدار با آیدلاش نیست.ولی،آیا اون فقط یه فن بود؟
................................
کنجکاو شدم.حقم داشتم.چرا ویورس شاپ باید یه نوتیفیکیشن خیلی متفاوتی بده؟
سریع رفتم چک کردم.
《تبریک میگم.آرمی عزیز!
شما انتخاب شدید تا با گروه بی تی اس ملاقا...برای ادامه کلیک کنید》
چی؟!
الان...چی..شد؟
من...برنده شدم؟
نه نه نه نه نه نه نه نه این..این امکان نداره!جزئیاتو خوند...ادرس و ساعت و تاریخ نوشته شده بود..کره جنوبی،سئول...
*درست وقتی که قرار بود بمیره،سرنوشت کاری کرد که با یکی از دلایل زندگیش ملاقات کنه.اون واقعا اونارو دوست داشت.همیشه،هرجا،در هر زمان و مکان به آرمی بودنش افتخار میکرد و خوشحال بود که تونسته به حدی برسه که به راحتی به خودش بگه《من خودمو دوست دارم،من درباره خودم صحبت میکنم،من بهترین خودم هستم،حتی اگه هیچکی توی این دنیا یه جز خودم منو دوست نداشته باشه،هنوز ۷ نفر هستن که منو میپذیرن.》
حالا اون،انتخاب شده بود.
چرا اون؟
اونیکه معلوم نیست چند دقیقه دیگه نفس میکشه!؟
ولی سرنوشت،بهترین چیزو واسش انتخاب کرد...
مرررسی از حمایتای قشنگتون🎀✨️🫠
- ۶.۰k
- ۰۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط