فیک جداناپذیر پارت

فیک جداناپذیر پارت ۴۷
از زبان جونگ کوک
از اتاقش اومدم بیرون و تکیه دادم به در دوباره یاد خاطرات نفرت انگیزم افتادم خاطراتی که ظاهراً هیچ وقت نمی خواستن دست از سرم بردارم سال ها گذشته ولی هنوز گوشه ی ذهنم حکاکی شدن
حق با مادرم بود باید همون موقع که می تونست منو سقط می کرد تا هرگز پامو تو این دنیای تاریک تنها نباشم و الان همچین حسی رو نداشتم
فلک بک که موقعی که جونگ کوک پسر بچه ای هفت ساله بود
از زبان جونگ کوک
امروز روز تولد مادرمه بخاطر همین عمارت خیلی شلوغ و پر سرو صداست
برای هدیه تولدش می خواستم بهش یه قاب عکس که داخلش عکس خودمو و خودش و بابا هست هدیه بگم که بگم در کنار هم یه خانواده ی خوشحالیم
می دونم که مادرم هیچ وقت باهام خوب نبوده و همیشه فقط زجرم داده و سرم داد زده ولی به هرحال مادرمه دوسش دارم و مطمئنم که اونم دوسم داره بعضی وقتا مادرا یه حرفای جبران ناپذیری میزنن که با هر کلمه ای که میگن قلب بچه هاشونو میشکنن ولی من می دونم که مادرم فقط بعضی وقتا که اعصابش خورد میشه سرم داد میزنه (ذهن خوش خیال یه بچه ی هفت ساله که تازه داره دوره ی کودکیش رو میگذرونه و باید با غم و تنهایی ها دست و پنجه نرم کنه)
از پله ها رفتم بالا سمت اتاقش ولی دیدم ما...مامانم داره همون مردی که هر روز میارتش خونه رو می بوسه
این مادر منه؟ اصلا می تونم اسمشو بزارم مادر؟
دیدگاه ها (۱)

فیک جداناپذیر پارت ۴۸ادامه ی فلش بک از زبان جونگ کوکوقتی ماد...

فیک جداناپذیر پارت ۴۹از زبان جونگ کوکسریع رفتم سوار ماشینم ش...

فیک جداناپذیر پارت ۴۶از زبان اتبیشتر سمت صورتم خم شد فقط یکم...

فیک جداناپذیر پارت ۴۵از زبان اتلبخندم محو شد جدی نگاهش کردم ...

قلب یخیپارت ۱۱بچه ها علت اینکه دیر به دیر می‌زارم اینه که سم...

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط