خودم چشمت زدم

خودم چشمت زدم
از بس که بی پروا تو را خواندم
" لبت
مضمون
شعرم بود
و
اسپندی
نچرخاندم
دیدگاه ها (۴)

بِگـــو خـــیال " تــــــــو " شَب‌ها کمی به رَحـم آیدقســم ...

بازی قشنگــی بـود ؛اما ما قشنـگ بازی نکــردیم ؛قبــول کن که ...

امشــب " تــو " رادچــــــار شــــــده ام بــه قـــدر نفـــس...

نمیدانَم که مَن به وقت کُدام ساعت دلتَنگی کوک شُده اَم که هر...

اِسپند نسوزاندم و آبی نفشاندماندوهِ خودم را به خیابان نکشاند...

از بس شبیه شمع چکیدم دلم گرفت...از بس دویدم و نرسیدم دلم گرف...

نمی‌فهمم چتونه شماها چرا واقعا با بعضی از حرفاتون رفتارهات...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط