عشق پنهان پارت ۸
#جنی
وقتی بیدار شدم زدمش کنار انقدر حالم بد بود گریه کردم
_جنی من نمیخواستم اینطوری بشه
رزی از اتاق رفت بیرون حوصله جیغای منو نداشت
_چطوری میخوای ثابت کنی؟(با گریه)
_جنی مامان اون به شدت بد جنسه و ادمو مجبور میکنه و...
_این به من ثابت نمیکنه(باگریه)
_الان ثابت میکنم
اروم بهم نزدیک شد
لبشو گزاشت رو لبام تا باور کنم
وقتی لباش رو برداشت
_دروغ نمیگفتی؟
_جنی اون اون یه ادم
_نگو
نگاش میکردم چون از چشاش میشه فهمید که دروغه یا نه
ولی راست میگفت چون این کار یکاری میکنه ادم باور کنه
رزی اومد تو
_چی شد دیگه جیغ نمیزنی و گریه نمیکنی؟
_بهم ثابت کرد
_چیو
_که اونا دروغ بوده
_چطوری؟
_به تو چه
بلند خندید
_خودم فهمیدم
_خنده نداره
_خب باشه اشتی کردید؟
_اره
رفت
_تهیونگ باید به اون دختر بگی
_باشه
تهیونگ باها قرار گزاشت
منم باهاش رفتم وقتی رسیدیم دختره پرید بغل تهیونگ
_اهم اهم
از خودش جداش کرد
نشستیم
_تهیونگ بیا پیش من بشین
_نه نه میخوام پیش جنی باشم
خورد تو ذوقش
_خب ببین تهیونگ باید یچیزی بهت بگه
_هه
_خب ببین من دوستت ندارم و عاشق جنیم و اونم منو دوست داره و در اینده زنم خواهد بود
_چی؟؟؟؟؟؟؟؟امکان نداره عوضی(با جیغ)
همه نگاهمون کردن
من و تهیونگ سریع رفتیم بیرون
_دختره دیوونست؟
_بود و خواهد بود
_😂😂چرا اینطوری حرف میزنی
_باید با خانم ها درست صحبت کرد
وقتی رسیدیم خونه دیدم رزی و جیمین کنار هم نشستنو درد و دل میکنن
فهمیدم دردشون چیه
عاشق شدن نمیتونن بهم بگن😂
_دردتون چیه
با هم گفتن
_عاشق شدیم
_درست حدس زدمممممم
_خب باید به اون شخص که عاشقش هستید اعتراف کنید
جمیین رو به رزی کرد
_رزی من تورو دوست دارم
کای معلوم بود میخواست جیمین رو بزنه که
_منم دوستت دارم خیلییی زیاد
زدیم زیر خنده اما کای 😐
وقتی بیدار شدم زدمش کنار انقدر حالم بد بود گریه کردم
_جنی من نمیخواستم اینطوری بشه
رزی از اتاق رفت بیرون حوصله جیغای منو نداشت
_چطوری میخوای ثابت کنی؟(با گریه)
_جنی مامان اون به شدت بد جنسه و ادمو مجبور میکنه و...
_این به من ثابت نمیکنه(باگریه)
_الان ثابت میکنم
اروم بهم نزدیک شد
لبشو گزاشت رو لبام تا باور کنم
وقتی لباش رو برداشت
_دروغ نمیگفتی؟
_جنی اون اون یه ادم
_نگو
نگاش میکردم چون از چشاش میشه فهمید که دروغه یا نه
ولی راست میگفت چون این کار یکاری میکنه ادم باور کنه
رزی اومد تو
_چی شد دیگه جیغ نمیزنی و گریه نمیکنی؟
_بهم ثابت کرد
_چیو
_که اونا دروغ بوده
_چطوری؟
_به تو چه
بلند خندید
_خودم فهمیدم
_خنده نداره
_خب باشه اشتی کردید؟
_اره
رفت
_تهیونگ باید به اون دختر بگی
_باشه
تهیونگ باها قرار گزاشت
منم باهاش رفتم وقتی رسیدیم دختره پرید بغل تهیونگ
_اهم اهم
از خودش جداش کرد
نشستیم
_تهیونگ بیا پیش من بشین
_نه نه میخوام پیش جنی باشم
خورد تو ذوقش
_خب ببین تهیونگ باید یچیزی بهت بگه
_هه
_خب ببین من دوستت ندارم و عاشق جنیم و اونم منو دوست داره و در اینده زنم خواهد بود
_چی؟؟؟؟؟؟؟؟امکان نداره عوضی(با جیغ)
همه نگاهمون کردن
من و تهیونگ سریع رفتیم بیرون
_دختره دیوونست؟
_بود و خواهد بود
_😂😂چرا اینطوری حرف میزنی
_باید با خانم ها درست صحبت کرد
وقتی رسیدیم خونه دیدم رزی و جیمین کنار هم نشستنو درد و دل میکنن
فهمیدم دردشون چیه
عاشق شدن نمیتونن بهم بگن😂
_دردتون چیه
با هم گفتن
_عاشق شدیم
_درست حدس زدمممممم
_خب باید به اون شخص که عاشقش هستید اعتراف کنید
جمیین رو به رزی کرد
_رزی من تورو دوست دارم
کای معلوم بود میخواست جیمین رو بزنه که
_منم دوستت دارم خیلییی زیاد
زدیم زیر خنده اما کای 😐
- ۲۶.۱k
- ۰۴ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط