همون لحظه دیدم ته و یونا از جلومون رد شدن واز شرکت رفتن

همون لحظه دیدم ته و یونا از جلومون رد شدن و‌از شرکت رفتن بیرون...لحظه اخر ته نیم نگاهی به من انداخت و‌دستی به یقه پیرهنش کشید...یه جی اروم گفت
+الان این یونا بود؟
همه بهشون خیره شده بودیم...اشک تو چشمام حلقه زد
_خیلی بهش نزدیک شده...
سورا زد به شونه م
+از همین الان میخوای کنار بکشی؟هجبن دستمو‌گرفت و‌ همه رفتیم تو‌محوطه نشستیم
+رائل باید یه کاری کنیم این دختره از کیم دور‌شه...
سرمو با دستام قالب گرفتم
_نمیششششههههه هجین...مثل چسب بهش چسبیده
یه جی یکم عقب رفت و با دقت نگاهم کرد
+یکم تغییرات لازم داری‌...هیچ لطافت زنونه ای نداری تو...باید از یونا بیشتر به چشم بیای...
سورا هم‌حرفشو تایید کرد
+راست میگه باید روت کار کنیم...نباید اینجوری ساده باشی...
_نمیخوام...همینطوری خوبه...
هجین کلافه نفسشو داد بیرون
+حالا که کلاسمون تموم شده بیاین بریم جئون یهو‌ نیاد فکر کنه بخاطر اون منتظریم...
سرمو تکون دادم
_بریم...
از جامون بلند شدیم و‌از کمپانی زدیم بیرون...
+بریم خونه من...
سورا و یه جی تایید کردن
_خوش بگذرونین منم میرم خونه
هجین با تعجب نگام کرد
+میخوایم بریم خونه راجب این قضیه تو‌حرف بزنیم بعد تو‌میخوای بری؟
_اخه دوست ندارم بهت زحمت بدم
دستمو کشیدن و‌سوار ماشین سورا شدیم و راه افتادیم سمت خونه هجین...همش داشتم فکر میکردم که نکنه اون دختره ته رو ازم بگیره
نکنه ته بهش حسی پیدا کنه...
حدودا بعد از ۴۰ دقیقه رسیدیم...سورا ماشینو پارک کرد و پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه...
خونه هجین هم‌خوشگل و بزرگ بود...هم میشد گفت بالا شهر بود ‌..
روی مبل نشستم و‌سورا و یه جی هم‌کنارم نشستن و بعد از چند دقیقه هجین برامون قهوه اورد و‌خودشم نشست
+بچها تولد کیم نزدیکه مگه نه؟
هول شدم
_ارهههه ارههههه سه‌روز دیگسسسسس
سورا با صدای بلندی گفت:
+پس‌میخواد مهمونی بگیره ارههههههه؟
یه جی گفت:
+تا الان که من ندیدم مهمونی بگیره ولی احساس میکنم امسال میگیره ‌..
دیدگاه ها (۰)

_چرا؟+چون یونا هست...احتمالا برای اینکه بخواد خودشو جلوی تهی...

بعد از اینکه خرید کردیم هرکسی رفت خونه خودش... همش تو فکر بو...

لبخند زدم_ممنون که حالمو پرسیدینو نشستم پشت میزم.. هجین با ص...

حدودا یکساعت و نیم بعد رسیدیم... به یه جی گفتم منو در خونه م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط