اسم رمز قسمت سیزدهم
« اسم رمز 🔪 » قسمت سیزدهم
از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~
چشام باز بود، ولی تاریکی دورم رو احاطه کرده بود. فقط صدای نفسهای خودم رو میشنیدم، بریده و وحشتزده. سایه... اون سایه کجا رفت؟ صدای در... باز شده بود یا فقط خیال بود؟
سرم رو به دیوار تکیه دادم. باید آروم میگرفتم، باید بفهمم چی واقعی بود و چی کابوس. اما وقتی دیگه نمیتونی به حواس خودت اعتماد کنی، چطور میتونی زنده بمونی؟
کیمیکو (زمزمه): «این فقط یه بازیه... فقط یه بازی...»
ناگهان صدای تقتق... صدای قدمهای آهسته توی راهرو. این بار نه خنده، نه فریاد. فقط اون صدای قدمها، آروم و سنگین. نزدیکتر میشد. دلم پیچ خورد.
در آروم باز شد، اما کسی وارد نشد. فقط تاریکی بیرون. صدای نفسهام بلندتر شد.
کیمیکو: «ه... هستی؟ تو کی هستی؟»
سکوت. دستام شروع کردن به لرزیدن. اگر اونها نیستن، پس کیه؟ یا شاید... شاید همون سایهست؟
صدای خشخش، مثل کشیده شدن یه شیء فلزی روی دیوار. قلبم داشت منفجر میشد. تو تاریکی، چشمام به دنبال هر نشونهای میگشتن، ولی هیچچی نبود.
ناگهان در محکم بسته شد. جیغ کشیدم، ولی صدام توی گلوم خفه شد. زنجیرها رو کشیدم، اما فایده نداشت. بند اومده بودم.
یه صدای پچپچ، درست کنار گوشم. ولی هیچکس نبود.
؟؟؟: «فرار فایدهای نداره، کیمیکو. اینجا، تو تنها نیستی...»
از زبون کیمیکو ~~~~~~~~~~~~~~~~
چشام باز بود، ولی تاریکی دورم رو احاطه کرده بود. فقط صدای نفسهای خودم رو میشنیدم، بریده و وحشتزده. سایه... اون سایه کجا رفت؟ صدای در... باز شده بود یا فقط خیال بود؟
سرم رو به دیوار تکیه دادم. باید آروم میگرفتم، باید بفهمم چی واقعی بود و چی کابوس. اما وقتی دیگه نمیتونی به حواس خودت اعتماد کنی، چطور میتونی زنده بمونی؟
کیمیکو (زمزمه): «این فقط یه بازیه... فقط یه بازی...»
ناگهان صدای تقتق... صدای قدمهای آهسته توی راهرو. این بار نه خنده، نه فریاد. فقط اون صدای قدمها، آروم و سنگین. نزدیکتر میشد. دلم پیچ خورد.
در آروم باز شد، اما کسی وارد نشد. فقط تاریکی بیرون. صدای نفسهام بلندتر شد.
کیمیکو: «ه... هستی؟ تو کی هستی؟»
سکوت. دستام شروع کردن به لرزیدن. اگر اونها نیستن، پس کیه؟ یا شاید... شاید همون سایهست؟
صدای خشخش، مثل کشیده شدن یه شیء فلزی روی دیوار. قلبم داشت منفجر میشد. تو تاریکی، چشمام به دنبال هر نشونهای میگشتن، ولی هیچچی نبود.
ناگهان در محکم بسته شد. جیغ کشیدم، ولی صدام توی گلوم خفه شد. زنجیرها رو کشیدم، اما فایده نداشت. بند اومده بودم.
یه صدای پچپچ، درست کنار گوشم. ولی هیچکس نبود.
؟؟؟: «فرار فایدهای نداره، کیمیکو. اینجا، تو تنها نیستی...»
- ۳.۰k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط