part
part¹⁵
¹⁵⁰min later
کارآگاه جانگ پرونده رو بست، کش و قوسی به بدنش داد. نگاهش رو از جنیفر محدود کرد و چشم هاش رو تسلیم امیلی کرد که مشغول خوردن قهوه بود و در صفحه ی لپتاپ قرار شده بود.
کارگاه جانگ: درش پشتشه!
امیلی با لطافت و به آرومی سرش رو بالا آورد و با تعجب پرسید
+در چی؟
جانگ تک خنده ای سر داد و لپتاپ اشاره کرد
جانگ: در این ماسماسک، الان غرق میشی توش!* با خنده
+وایستا بزار خنده ام برسه.....سوار تاکسی شد...داره میرسه...اومد، ها ها* پوکر
جانگ چشمی در حدقه چرخوند و در لپتاپ رو بست و با شیطنت به امیلیا نگاه کرد، نگاهش رو به لب های دخترک منحرف شد و لبخندی محو لب هاش نقش بست و درنهايت به خودش جرات داد و لب هاش رو از هم فاصله داد
جانگ: وقت برای کار زیاده، اما خوش گذرونی و تفریح نه! نظرت چیه بریم سینما! دو نفری. منو خانوم قاضی؟
ویو امیلی
با تموم شدن جمله اش تپش قلب گرفتم، جمله ی لعنتی اش!
<<نکنه عاشقشم، نه نمیتونه چنین چیزی باشه! ساکت باش قلب احمق و...>> ولی دلیل تپش قلبی کوفتی که داشتم جوونه ی هیجانم به خاطر حرف تفریح و خوش گذرونی بود نه مسائل عشق و عاشقی! این جمله اش دوباره منو برد به یاد اون شخصه ممنوعه زندگیم! سکوت اختیار کردم و در افکار به ظاهر پوچم قرار شدم، اما بشکنی که توسط جانگ زده شد فرصت بیشتر فکر کردن رو ازم گرفت!
جانگ: الو...کجایی خانوم قاضی؟ پایه ای یا نه؟
نفس عمیقی کشیدم و با چشم به جنیفر که در حال لاس زدن با مرد میز کناری بود اشاره کردم
+اونو.....
جانگ: قالش میذاریم* با خنده و اروم
+دیوونه ای کارگاه؟
جانگ: شاید دیوونه ی زمان هایی هستم که در کنارتم؟
ابروهام به هم نزدیک شدن، چرا باید دوباره یاد آوری میکرد؟
+من هنوز به پیشنهادت فکر نکردم و جوابی ندادم
جانگ: مشکلی نیست، هنوز تا آخر هفته وقت داری، ولی خب یعنی تا اون موقع باید از هم دور باشیم؟* همراه با کج کردن سرش
+نه....یعنی باشه بریم!* همراه با مکث نسبتا طولانی
به آرومی شروع به جمع کردن وسایلم کردم و در نهایت خیلی عادی از سر میز بلند شدم و پشت سرم هم جانگ بلند شد. پس از حساب کردن سفارش ها هردو به سمت در خروج حرکت کردیم. در کافه رو باز کردم و شخصی در جلوی در ظاهر شد، قد بلند، چهارشونه، دارای ته ریش، چشم هایی به رنگ قهوه ای سوخته که با موهاش ست بود. این شخص رو یک جایی دیدم اما برخوردمون اونقدر کوتاه بود که مجال فکر کردن و فسفر سوزوندن نداشتم
(تشکرویژهازپدرگلمکهبراماینترنتگرفت🙂👍[یکهفتهبودکهنتنداشتم])
¹⁵⁰min later
کارآگاه جانگ پرونده رو بست، کش و قوسی به بدنش داد. نگاهش رو از جنیفر محدود کرد و چشم هاش رو تسلیم امیلی کرد که مشغول خوردن قهوه بود و در صفحه ی لپتاپ قرار شده بود.
کارگاه جانگ: درش پشتشه!
امیلی با لطافت و به آرومی سرش رو بالا آورد و با تعجب پرسید
+در چی؟
جانگ تک خنده ای سر داد و لپتاپ اشاره کرد
جانگ: در این ماسماسک، الان غرق میشی توش!* با خنده
+وایستا بزار خنده ام برسه.....سوار تاکسی شد...داره میرسه...اومد، ها ها* پوکر
جانگ چشمی در حدقه چرخوند و در لپتاپ رو بست و با شیطنت به امیلیا نگاه کرد، نگاهش رو به لب های دخترک منحرف شد و لبخندی محو لب هاش نقش بست و درنهايت به خودش جرات داد و لب هاش رو از هم فاصله داد
جانگ: وقت برای کار زیاده، اما خوش گذرونی و تفریح نه! نظرت چیه بریم سینما! دو نفری. منو خانوم قاضی؟
ویو امیلی
با تموم شدن جمله اش تپش قلب گرفتم، جمله ی لعنتی اش!
<<نکنه عاشقشم، نه نمیتونه چنین چیزی باشه! ساکت باش قلب احمق و...>> ولی دلیل تپش قلبی کوفتی که داشتم جوونه ی هیجانم به خاطر حرف تفریح و خوش گذرونی بود نه مسائل عشق و عاشقی! این جمله اش دوباره منو برد به یاد اون شخصه ممنوعه زندگیم! سکوت اختیار کردم و در افکار به ظاهر پوچم قرار شدم، اما بشکنی که توسط جانگ زده شد فرصت بیشتر فکر کردن رو ازم گرفت!
جانگ: الو...کجایی خانوم قاضی؟ پایه ای یا نه؟
نفس عمیقی کشیدم و با چشم به جنیفر که در حال لاس زدن با مرد میز کناری بود اشاره کردم
+اونو.....
جانگ: قالش میذاریم* با خنده و اروم
+دیوونه ای کارگاه؟
جانگ: شاید دیوونه ی زمان هایی هستم که در کنارتم؟
ابروهام به هم نزدیک شدن، چرا باید دوباره یاد آوری میکرد؟
+من هنوز به پیشنهادت فکر نکردم و جوابی ندادم
جانگ: مشکلی نیست، هنوز تا آخر هفته وقت داری، ولی خب یعنی تا اون موقع باید از هم دور باشیم؟* همراه با کج کردن سرش
+نه....یعنی باشه بریم!* همراه با مکث نسبتا طولانی
به آرومی شروع به جمع کردن وسایلم کردم و در نهایت خیلی عادی از سر میز بلند شدم و پشت سرم هم جانگ بلند شد. پس از حساب کردن سفارش ها هردو به سمت در خروج حرکت کردیم. در کافه رو باز کردم و شخصی در جلوی در ظاهر شد، قد بلند، چهارشونه، دارای ته ریش، چشم هایی به رنگ قهوه ای سوخته که با موهاش ست بود. این شخص رو یک جایی دیدم اما برخوردمون اونقدر کوتاه بود که مجال فکر کردن و فسفر سوزوندن نداشتم
(تشکرویژهازپدرگلمکهبراماینترنتگرفت🙂👍[یکهفتهبودکهنتنداشتم])
- ۱۰.۴k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط