همچنان مفلیس
همچنان مفلیس
فشار دستمو بیشتر کردم ...
من : ازت چن تا سوال میپرسم ، باید هم درست و کامل و هم راستشو بهم بگی
منتظر جواب نشدم و ادامه دادم ..
من : سوال اول ... مشخصات کامل اون جوجه رو بهم بده .. نقطه ضعفاش ، ترساش همه چی
دندوناشو رو هم فشار داد...معلوم بود نمیخواد جوابمو بده
فکشو ول کردم و دورو بر اتاق میچرخید
من : میخوای بگی یا نه
تلنز :( با صدای اروم و شکسته) ه..هر..گز
من : چه موجود لجبازی و یک دنده ای هستی
دستمو روی سرش گذاشتم و موهاشو کشیدم
تلنز : آخخخ
ناکلز: (عصبی ) ولش من عوضی
من : نکنم چی ..
میخواست حرفی بزنه که صدای در زدن باعث شد سکوت کنه
: میتونم وارد شم قربان
با شنیدن صداش یکم اروم گرفتم
من : بیا
تا درو باز کرد با دختر بچه ای توی دستش مواجه شدم که داشت گریه و زاری میکرد
من : این اینجا چی میخواد
تلنزن : قربان این بچه ی گستاخ بدون اجازه ی شما وارد قصر شده بود
من : چرا این و به من میگی ها
اون : چون اگه به جناب ایکس میگفتم همون لحظه این بچه رو میکشت برای همین تصمیم گرفتم پیش شما بیارمش
نگاهمو از اون بچه گرفتم ... تلنزن راست میگفت ، ایکس حتی به یه بچه رحم نمیکنه
من : تلنزن
اون : بله قربان
پیش این دوتا بمون فعلا کار دارم
بدون اینکه منتظر جواب باشم بچه رو از تو دستش گرفتم و وارد اتاق خودم شدم
همینجوری داشت گریه میکرد و تقلا میکرد
: ولم من ... ولم من هیولا
انداختمش روی تخت و خودم کنارش نشستم
گریش تقریبا بند اومده بود و بهترین موقع برای سوال پرسیدنه
من : اسمت چیه
جوابی نداد
من : مگه کری گفتم اسمت چیه
به پتو پتو افتاد
: من ...اسمم ....ک..کریمه ...کریم خ...خرگوس
پس اسمش کریمه ...
من: چن سالته
کریم : پنچ سال
من : توی بچه ی پنچ ساله چطور جرعت کردی بیای اینجا. هاا
اون : دنبال مادرم بودم ... وقتی هوا تاریک شد اومدم توی یه غار و بعد( گریه کردن)
دوباره شروع کرد به گریه کردن . به نظرم اینجا بمونه جاش امن تره
مفلیس : فعلا اینجا بمون ... تا من بیام
از اتاق که خارج شدم به سمت حیاط قصر رفتم ... بیشتر اوقات اونجا بود ...
یکم که جلوتر رفتم دیدم داره با گلای باغچه ور میره
نزدیکتر شدم و اسمشو صدا زدم
من : امی
سریع بلند شو و ادای احترام گذاشت
امی : ق...قربان شما از کی اینجا بودین
من : چیه ناراحت شدی ...ممم... حالا که ناراحت شدی بهتر که من
اون : این چه حرفی قربان ... من حتی یک ذره هم ناراحت نشدم
من : خوبه چون یه کاری باهات دارم
منتظر جواب نشدم و ادامه دادم
من : میخوام از یه بچه ی ۵ ساله مواظبت کنی
میخواست شکایتی کنه که ادامه دادم
من : هیچ شکایتی در کار نیست همین که گفتم
امی: بله قربان
به سمت اتاقم هجوم بردم و دست اون بچه رو گرفتم
هی تکون میخوردم و تقلا میکرد
کریم : ولم من ... ولم من عوضی ...
من: ساکت...
ادامه دارد...
فشار دستمو بیشتر کردم ...
من : ازت چن تا سوال میپرسم ، باید هم درست و کامل و هم راستشو بهم بگی
منتظر جواب نشدم و ادامه دادم ..
من : سوال اول ... مشخصات کامل اون جوجه رو بهم بده .. نقطه ضعفاش ، ترساش همه چی
دندوناشو رو هم فشار داد...معلوم بود نمیخواد جوابمو بده
فکشو ول کردم و دورو بر اتاق میچرخید
من : میخوای بگی یا نه
تلنز :( با صدای اروم و شکسته) ه..هر..گز
من : چه موجود لجبازی و یک دنده ای هستی
دستمو روی سرش گذاشتم و موهاشو کشیدم
تلنز : آخخخ
ناکلز: (عصبی ) ولش من عوضی
من : نکنم چی ..
میخواست حرفی بزنه که صدای در زدن باعث شد سکوت کنه
: میتونم وارد شم قربان
با شنیدن صداش یکم اروم گرفتم
من : بیا
تا درو باز کرد با دختر بچه ای توی دستش مواجه شدم که داشت گریه و زاری میکرد
من : این اینجا چی میخواد
تلنزن : قربان این بچه ی گستاخ بدون اجازه ی شما وارد قصر شده بود
من : چرا این و به من میگی ها
اون : چون اگه به جناب ایکس میگفتم همون لحظه این بچه رو میکشت برای همین تصمیم گرفتم پیش شما بیارمش
نگاهمو از اون بچه گرفتم ... تلنزن راست میگفت ، ایکس حتی به یه بچه رحم نمیکنه
من : تلنزن
اون : بله قربان
پیش این دوتا بمون فعلا کار دارم
بدون اینکه منتظر جواب باشم بچه رو از تو دستش گرفتم و وارد اتاق خودم شدم
همینجوری داشت گریه میکرد و تقلا میکرد
: ولم من ... ولم من هیولا
انداختمش روی تخت و خودم کنارش نشستم
گریش تقریبا بند اومده بود و بهترین موقع برای سوال پرسیدنه
من : اسمت چیه
جوابی نداد
من : مگه کری گفتم اسمت چیه
به پتو پتو افتاد
: من ...اسمم ....ک..کریمه ...کریم خ...خرگوس
پس اسمش کریمه ...
من: چن سالته
کریم : پنچ سال
من : توی بچه ی پنچ ساله چطور جرعت کردی بیای اینجا. هاا
اون : دنبال مادرم بودم ... وقتی هوا تاریک شد اومدم توی یه غار و بعد( گریه کردن)
دوباره شروع کرد به گریه کردن . به نظرم اینجا بمونه جاش امن تره
مفلیس : فعلا اینجا بمون ... تا من بیام
از اتاق که خارج شدم به سمت حیاط قصر رفتم ... بیشتر اوقات اونجا بود ...
یکم که جلوتر رفتم دیدم داره با گلای باغچه ور میره
نزدیکتر شدم و اسمشو صدا زدم
من : امی
سریع بلند شو و ادای احترام گذاشت
امی : ق...قربان شما از کی اینجا بودین
من : چیه ناراحت شدی ...ممم... حالا که ناراحت شدی بهتر که من
اون : این چه حرفی قربان ... من حتی یک ذره هم ناراحت نشدم
من : خوبه چون یه کاری باهات دارم
منتظر جواب نشدم و ادامه دادم
من : میخوام از یه بچه ی ۵ ساله مواظبت کنی
میخواست شکایتی کنه که ادامه دادم
من : هیچ شکایتی در کار نیست همین که گفتم
امی: بله قربان
به سمت اتاقم هجوم بردم و دست اون بچه رو گرفتم
هی تکون میخوردم و تقلا میکرد
کریم : ولم من ... ولم من عوضی ...
من: ساکت...
ادامه دارد...
- ۲.۲k
- ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط