تکپارتی متیو
وقتی باهاش میری حموم..... (اسمات داره)
ذهن مریض من ساعت 10 شب😳
اولین اسماتمه
متیو=مت ا/ت=ا
تعطیلات کریسمس بود و متیو بهم گفته بود یه مدت برادرش تام نیست و من می تونم برم پیشش وسایلم رو جمع کردم و سوار قطار شدیم و تا ایستگاه نه و سه چهارم رفتیم از اونجا هم با مت تلپورت کردیم........
مت: به عمارت ریدل خوش اومدی!
عمارت زیبایی بود و گارسون چمدون و وسایلم رو گرفت و برد و منو و مت هم رفتیم اتاقمون یه اتاق با رنگ مشکی و سبز بود و یه تخت دو نفره داشت سالن خیلی بزرگی بود و میز آینه اش با طرح مار بود و کلا عاشقش شده بودم......
ا: اینجا عالیه متیو......
مت: می خوتی چی کار کنیم؟ بخوابیم؟
ا: نه الان ساعت نُهه فعلا وقت دارم برم حموم
مت: منم باهات بیام؟
ا: نه متیو خودم زود میرم و میایم
مت: (با حالت خیلی مظلوم) لطفااااااااا
ا:خب......
دلم نمیومد بهش نه بگم
ا: باشه......
حوله و وسایل حموم رو برداشتم زود تر از متیو رفتم توی حموم یه ست کراپ و شورتک مشکی پوشیدم درسته قبلا چند بار رابطه داشتیم اما بازم دلیلی نمی دونستم نپوشم......
چند دقیقه بعد متیو هم اومد و اول پیراهنش رو در آورد بعد خواست شلوارش رو در بیاره که گفتم
ا: نه متیو! امروز نمیشه برو یه شلوارک بپوش
مت: عزیزم ما قبلا با هم رابطه داشتیم!
ا: دلیلی نمیدونم عزیزم نمی خوام تحریک بشی
متیو رفت و اونم یه شورتک پوشید و اومد توی حموم.....
تو حموم یه وان بزرگ دو نفره بود و کاشی هاش با مار های ریز تزئین شده بود.
دوش رو باز کردیم و رفتیم زیرش که متیو شروع کرد لمس کردنم که گفتم
ا: متیو نکن می دونی جلوی لمسات وا میرم نمی خوام امشب اینجوری بشه.....
مت: بیب تو خودتم می خوای انکارش نکن
و بعد پهلوم رو چنگ زد که گفتم
ا: اینجا عمارت شماست متیو اینجا جاش نیست!
مت: بیب مهم رضایت توعه
چند دقیقه بعد
لمساش دیگه داشتند زیادی می شدند در همون حین شروع کردیم سرمون رو شامپو زدیم که بعدش متیو منو بغل کرد و رفتیم توی وان حموم که پر آب شده بود متیو توی وان حموم لش کرده بود و منم از پشت روش بودم که ایندفعه شروع کرد به ماساژ دادن و لمس کردن زیر شکمم که دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم
ا: متیو تمومش کن نمی فهمی!.....
مت: بیبی گرل تو خودتم می خوای چرا اینقدر اذیت می کنی؟
ا: درسته ولی نه الان!
چند دقیقه بعد
اون همینطوری به کارش ادامه می داد که دیگه نمی تونستم تحمل کنم خواستم پاشم که دستش دور شکمم حلقه شد و نزاشت هر چی تلاش می کردم نمی شد
ا: هی متیو داری زور می گی این منصفانه نیست!
مت: بیب من مطمئنم تو هم می خوای وگرنه دست به همچین کاری نمی زنم
ا: از کجا انقدر مطمئنی؟
مت: چون بیبی گرلم رو خوب می شناسم
(ادامه در کامنت ها)
ذهن مریض من ساعت 10 شب😳
اولین اسماتمه
متیو=مت ا/ت=ا
تعطیلات کریسمس بود و متیو بهم گفته بود یه مدت برادرش تام نیست و من می تونم برم پیشش وسایلم رو جمع کردم و سوار قطار شدیم و تا ایستگاه نه و سه چهارم رفتیم از اونجا هم با مت تلپورت کردیم........
مت: به عمارت ریدل خوش اومدی!
عمارت زیبایی بود و گارسون چمدون و وسایلم رو گرفت و برد و منو و مت هم رفتیم اتاقمون یه اتاق با رنگ مشکی و سبز بود و یه تخت دو نفره داشت سالن خیلی بزرگی بود و میز آینه اش با طرح مار بود و کلا عاشقش شده بودم......
ا: اینجا عالیه متیو......
مت: می خوتی چی کار کنیم؟ بخوابیم؟
ا: نه الان ساعت نُهه فعلا وقت دارم برم حموم
مت: منم باهات بیام؟
ا: نه متیو خودم زود میرم و میایم
مت: (با حالت خیلی مظلوم) لطفااااااااا
ا:خب......
دلم نمیومد بهش نه بگم
ا: باشه......
حوله و وسایل حموم رو برداشتم زود تر از متیو رفتم توی حموم یه ست کراپ و شورتک مشکی پوشیدم درسته قبلا چند بار رابطه داشتیم اما بازم دلیلی نمی دونستم نپوشم......
چند دقیقه بعد متیو هم اومد و اول پیراهنش رو در آورد بعد خواست شلوارش رو در بیاره که گفتم
ا: نه متیو! امروز نمیشه برو یه شلوارک بپوش
مت: عزیزم ما قبلا با هم رابطه داشتیم!
ا: دلیلی نمیدونم عزیزم نمی خوام تحریک بشی
متیو رفت و اونم یه شورتک پوشید و اومد توی حموم.....
تو حموم یه وان بزرگ دو نفره بود و کاشی هاش با مار های ریز تزئین شده بود.
دوش رو باز کردیم و رفتیم زیرش که متیو شروع کرد لمس کردنم که گفتم
ا: متیو نکن می دونی جلوی لمسات وا میرم نمی خوام امشب اینجوری بشه.....
مت: بیب تو خودتم می خوای انکارش نکن
و بعد پهلوم رو چنگ زد که گفتم
ا: اینجا عمارت شماست متیو اینجا جاش نیست!
مت: بیب مهم رضایت توعه
چند دقیقه بعد
لمساش دیگه داشتند زیادی می شدند در همون حین شروع کردیم سرمون رو شامپو زدیم که بعدش متیو منو بغل کرد و رفتیم توی وان حموم که پر آب شده بود متیو توی وان حموم لش کرده بود و منم از پشت روش بودم که ایندفعه شروع کرد به ماساژ دادن و لمس کردن زیر شکمم که دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم
ا: متیو تمومش کن نمی فهمی!.....
مت: بیبی گرل تو خودتم می خوای چرا اینقدر اذیت می کنی؟
ا: درسته ولی نه الان!
چند دقیقه بعد
اون همینطوری به کارش ادامه می داد که دیگه نمی تونستم تحمل کنم خواستم پاشم که دستش دور شکمم حلقه شد و نزاشت هر چی تلاش می کردم نمی شد
ا: هی متیو داری زور می گی این منصفانه نیست!
مت: بیب من مطمئنم تو هم می خوای وگرنه دست به همچین کاری نمی زنم
ا: از کجا انقدر مطمئنی؟
مت: چون بیبی گرلم رو خوب می شناسم
(ادامه در کامنت ها)
- ۲۲.۰k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط