عشق حاضر جواب من p75
نگام نکرد و فقط گفت:
- سعی نکن خرم کنی!
خندیدم و گفتم:
- همین که جواب دادی یعنی خر شدی!
این دفعه نگام کردو گفت:
- ما که بالاخره میریم خونه!
- خوب حالا میشه قهر نکنی؟
شیطون نگام کردو گفت:
- به این اسونیا نیست! خرج داره!
بچه پررو برو عمت واست خرج کنه!
ظاهرا دختره پدر نداشت ... خیلی دلم براش کباب شد! مادر و خواهر قرار شد بیان بیمارستان تا
ببرنش! دوست داشتم قبل از اینکه برم یه ذره باهاش حرف بزنم ... با کلی دست دست کردن
رفتم تو اتاقش!
چشماش بسته بود ولی ردهای اشکو گوشه ی چشاش میدیدم! رفتم جلو و اروم گفتم:
- بهتری؟
چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد ...
- اره ...
لبخند زدم ... و گفتم:
- میشه یه چیزی ازت بپرسم؟
باز با همون صدای گرفته گفت:
- بپرس.
- اون پسر کی بود؟ چرا ...
احساس کردم دوباره دلش گرفت ... یه بغض تلخ! نمیخواستم ناراحت بشه واسه همین چیزی نگفتم که خودش گفت:
- اون پسر یکی از فامیلای دورمون بود ...
یعنی میخواد با هام حرف بزنه ... اروم گفتم:
- پس تو چرا اینجوری التماسش میکردی؟
دوباره اشکاش در اومد ولی انگار حسشون نمیکرد چون چهره ی هیچ تغیری نکرد!
- من دوسش دارم ... اونم منو دوست داشت ... ولی ... ولی نمیدونم چرا یه دفعه همه چیز
بهم ریخت ... اون منو ترک کرد ... رفت ... حالا هم ... حالا هم داره ازدواج میکنه ...
دستشو گرفتم ... که با زجه گفت:
- من نمیتونم فراموشش کنم! نمیتونم ...
یاد جیهوپ افتادم ... خودمم گریم گرفته بود ... یکم که اروم شدیم گفتم:
- میشه اسمتو بدونم؟
با دسته ازادش اشکاشو پاک کردو گفت:
- آیسورا(من در آوردیه😂)
- سعی نکن خرم کنی!
خندیدم و گفتم:
- همین که جواب دادی یعنی خر شدی!
این دفعه نگام کردو گفت:
- ما که بالاخره میریم خونه!
- خوب حالا میشه قهر نکنی؟
شیطون نگام کردو گفت:
- به این اسونیا نیست! خرج داره!
بچه پررو برو عمت واست خرج کنه!
ظاهرا دختره پدر نداشت ... خیلی دلم براش کباب شد! مادر و خواهر قرار شد بیان بیمارستان تا
ببرنش! دوست داشتم قبل از اینکه برم یه ذره باهاش حرف بزنم ... با کلی دست دست کردن
رفتم تو اتاقش!
چشماش بسته بود ولی ردهای اشکو گوشه ی چشاش میدیدم! رفتم جلو و اروم گفتم:
- بهتری؟
چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد ...
- اره ...
لبخند زدم ... و گفتم:
- میشه یه چیزی ازت بپرسم؟
باز با همون صدای گرفته گفت:
- بپرس.
- اون پسر کی بود؟ چرا ...
احساس کردم دوباره دلش گرفت ... یه بغض تلخ! نمیخواستم ناراحت بشه واسه همین چیزی نگفتم که خودش گفت:
- اون پسر یکی از فامیلای دورمون بود ...
یعنی میخواد با هام حرف بزنه ... اروم گفتم:
- پس تو چرا اینجوری التماسش میکردی؟
دوباره اشکاش در اومد ولی انگار حسشون نمیکرد چون چهره ی هیچ تغیری نکرد!
- من دوسش دارم ... اونم منو دوست داشت ... ولی ... ولی نمیدونم چرا یه دفعه همه چیز
بهم ریخت ... اون منو ترک کرد ... رفت ... حالا هم ... حالا هم داره ازدواج میکنه ...
دستشو گرفتم ... که با زجه گفت:
- من نمیتونم فراموشش کنم! نمیتونم ...
یاد جیهوپ افتادم ... خودمم گریم گرفته بود ... یکم که اروم شدیم گفتم:
- میشه اسمتو بدونم؟
با دسته ازادش اشکاشو پاک کردو گفت:
- آیسورا(من در آوردیه😂)
- ۱.۹k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط