The last part

The last part

( ویو ا/ت )

صدای شلیک گلوله ها کم تر و کم تر شد که در آخر کاملا قطع شد و دیدم جونگ کوک و تهیونگ دویدن سمت ماشین و بقیه افرادش هم پشت سر اون آمدن
تهیونگ رانندگی می‌کرد و جونگ کوک بغل می نشسته بود
ولی از شدت خونی که ازم آمده بود کم کم چشمام سیاهی رفت
وقتی چشام رو باز کردم با تهیونگی‌ که با لبخند بهم نگاه می کرد
تهیونگ : بیدار شدی ؟
ا/ت : اوممممم اینجا کجاست ؟
تهیونگ : اینجا اتاق جونگ کوکه ، اون خیلی نگرانت بود
ا/ت : الان کجاست ؟
تهیونگ : معمولا می‌ره روی سقف شیروانی اینجا بیا بهت نشونت بدم
بلند شدم و راه رو بهم نشون داد و از یک سری پله های مارپیچ بالا رفتم که به یه درچه رسیدم وقتی در دریچه رو به سمت بالا هول دادم درش باز شد و وقتی از دریچه عبور کردم مردی رو دیدم که با آرامش خودش رو به باد سپرده بود و باد موهاش رو نوازش می کرد
رفتم نزدیکش و کنارش نشستم
جونگ کوک : دستت بهتره ؟
به دستم که الان باند پیچی شده بود نگاهی کردم
ا/ت : آره
جونگ کوک :درد می‌کنه
ا/ت : یک ذره ....
جونگ کوک : ببخشید ، و البته ممنون ...... اگه تو نبودی الان یک عالمه بهمون خسارت می‌ خورد و یک عالمه از افراد مون به خاطر اینکه حواسمون پرت می شد از دست می داد ....... من همه اینا رو مدیون تو هستم
بعد نوشیدنی در دستش گرفت و به من داد و خودش هم برداشت و درش رو باز کردیدم و به هم زدیم
جونگ کوک و ا/ت : به سلامتی
و سر کشیدیم
چند دقیقه ای گذشته بود داشتم به آسمون نگاه می کردم که سنگینی نگاهش رو روی خودم حس کردم و وقتی برگشتم
دادم داره بهم نگاه می کنه
نمی‌دونم چم شده بود که دلم می خواست طعم لباش رو بچشم کم کم نت خداگاه سر هردومون به سمت هم کشیدن شد انگار هردومون داشتیم به یک چیز فکر می‌ کردیم و زمانی که خیلی به هم نزدیک شده بودیم
دستش رو گذاشت رو صورتم و فاصله بینمون رو از بین برد و لباش رو گذاشت روی لبام و آروم از لبم مک می زد راستش .... هردومون داشتیم نهایت لذت رو می بردیم پس کاری نکردیم و ادامه دادیم .......
.
.
.


✨ The end✨




_________________________________________________


مرسی که تا اینجا خوندی ... راستش دلم می خواست آدامش بدم ولی خبببب این یه درخواستی بود و گفته بود یا چند پارتی باشه منم گفتم دیگه خیلی طولانی میشه گفتم همین جا تمومش کنم حالا اگر کسی که اینو درخواست داده بود گفتم که فصل دوم داشته باشه حتما می نویسم 🙂
بیبی تا اینجا اومدی میشه اگر خوشت آمد با اون دستای قشنگت لایک و فالو بکنی ؟🫂🖤✨
دیدگاه ها (۴)

←رویای شیرین من →『 Part 1』≪ این داستان غمگین است ≫از صدای زن...

←رویای شیرین من →『 Part 2 』دختر اروم همون طور که سعی بر بستن...

قرار نبود این شکلی بشه Part 7جونگ کوک. :نه همیشه ولی ممکنه ...

قرار نبود این شکلی بشه Part 6هم که تازه آمدی چیزی نمیدونی بر...

"سرنوشت "p,35..ساعت ۳ صبح .....با حس باد سردی چشمامو باز کرد...

هرزه ی حکومتی پارت ۵ بیدار شدم...تو اتاق بودم رفتم سمت در دس...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط