زیر درخت بعد از رفتن جیهوپ و جونگکوک
زیر درخت – بعد از رفتن جیهوپ و جونگکوک
ات هنوز نشسته بود.
دستبند توی دستش بود. مهرهها رو یکییکی لمس میکرد.
انگار هر رنگش یه خاطره بود، یه تکه از دنیایی که حالا خیلی دور شده بود.
همهچی ساکت بود.
فقط صدای نفسهای خودش میاومد.
و همونجا…
بیهوا، بیمقدمه،
اشک توی چشمهاش جمع شد.
اول، فقط یه قطره.
بعد دومین…
و بعد دیگه نتونست جلوشو بگیره.
ات خم شد، سرش رو گذاشت روی زانوهاش،
و آرومتر از همیشه،
گریه کرد.
نه با فریاد،
نه با لرز،
فقط یه هقهق بیصدا…
که انگار از عمق وجودش میاومد.
و اون لحظه،
بعد از اونهمه روز، اونهمه قفل، اونهمه درد،
یه چیز خیلی کوچیک ولی خیلی واقعی توش شکست.
نه بهمعنای نابودی.
بهمعنای باز شدن.
ترک خوردن.
ات بالاخره گریه کرد.
نه از ترس.
از زنده بودن.
ات هنوز نشسته بود.
دستبند توی دستش بود. مهرهها رو یکییکی لمس میکرد.
انگار هر رنگش یه خاطره بود، یه تکه از دنیایی که حالا خیلی دور شده بود.
همهچی ساکت بود.
فقط صدای نفسهای خودش میاومد.
و همونجا…
بیهوا، بیمقدمه،
اشک توی چشمهاش جمع شد.
اول، فقط یه قطره.
بعد دومین…
و بعد دیگه نتونست جلوشو بگیره.
ات خم شد، سرش رو گذاشت روی زانوهاش،
و آرومتر از همیشه،
گریه کرد.
نه با فریاد،
نه با لرز،
فقط یه هقهق بیصدا…
که انگار از عمق وجودش میاومد.
و اون لحظه،
بعد از اونهمه روز، اونهمه قفل، اونهمه درد،
یه چیز خیلی کوچیک ولی خیلی واقعی توش شکست.
نه بهمعنای نابودی.
بهمعنای باز شدن.
ترک خوردن.
ات بالاخره گریه کرد.
نه از ترس.
از زنده بودن.
- ۳.۴k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط