یه شب سرد زمستونی یه بچهگربه کوچولو با پتو پیچیده شده ب
یه شب سرد زمستونی، یه بچهگربه کوچولو با پتو پیچیده شده بود و فقط بینیش از زیرش بیرون بود 😺❄️
بابای گربه با یه لیوان شیر گرم اومد، گفت: «قنداق کوچولوی من آمادهای برای خواب خوش؟»
بچهگربه خمیازه کشید و گفت: «آره… ولی اول بگو فردا برف میاد یا نه؟»
بابا خندید و گفت: «اگه مهربون بمونی و لبخند بزنی، خدا خودش برف قشنگ میفرسته برات.» ☃️💖
و اون شب، تا صبح برف بارید… و بچهگربه تو خوابش برف بازی میکرد 😴🌨️
بابای گربه با یه لیوان شیر گرم اومد، گفت: «قنداق کوچولوی من آمادهای برای خواب خوش؟»
بچهگربه خمیازه کشید و گفت: «آره… ولی اول بگو فردا برف میاد یا نه؟»
بابا خندید و گفت: «اگه مهربون بمونی و لبخند بزنی، خدا خودش برف قشنگ میفرسته برات.» ☃️💖
و اون شب، تا صبح برف بارید… و بچهگربه تو خوابش برف بازی میکرد 😴🌨️
- ۳.۲k
- ۱۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط