مانند فروریختن برف به الوند

مانند فروریختن برف به الوند
آرام نشستی به دلم..ساده ی دلبند.!!!

فهمیدم از آن خلقت دردانه ی آدم
طرحی ز نگاهت شده سرمشق خداوند

فهمیدم و دلبسته شدم باز به چشمت
آرام چو دلبستگی مادر و فرزند

دلبسته شدم..بند به بندم تب و گرما
رقصیدم و افتاد به جانم شرری چند

هر صبح غبار غمت آید به سراغم
خاموشم و پردرد..همانند دماوند..

دیدند پریشانی من...مردم شهرم
دستم نگرفتند و کنارم ننشستند

پرسیدم از احوال بدم پیش طبیبان
نبضم نگرفتند و به من هیچ نگفتند

"گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی"
مانند تو را خلق نکرده است خداوند

شب ها زغم دوری ات از درد بنالم
عشقم شده این درد که دردیست خوشایند
دیدگاه ها (۱)

آمدی...پنجره ای رو به جهانم دادیماه را در شبِ این خانه نشانم...

میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگیبه جانم می زند آتش غم شبهای...

ســــــــــــــــــــــــلامتیه اونی که دلم واسش خیلی تنگه.ا...

وضو با بوسه ات سازم نمازم سجده بر پایت.... ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط