نه حسودم نه نظر تنگ

نه حسودم ، نه نظر تنگ
نه دلی چون هتلی پر زمسافر
نه که دیرم با هزار راهبه در آن
من فقط کلبه ی تنهایی خویشم
با دلی پر شده از عطر شقایق
چمدان بسته زکویت
به وداعی نه به تلخی هلاهل
اما دلگیر
اما نمناک
خیسی دلهره ی شرم یه عاشق
که به دل بست نشسته
وصله ی جان شده این دست شکسته

میروم با چمدانی که نبستم
میروم با یه نمه، دلهره ی زرد
تو بمان ،کوی جهان در کف دستت
تو بدان ، هیچ نماند به دلم رد نگاهت
اما ای شعله پر جوش و درخشان
ای که الهام بود،نام تو برشعر خروشان

تویه روزی عطش دفتر شعرم بودی
کینه ای نیست تورا جان دلم
به خدا سپردمت، روح و روان
تو بمان با دل و دلداگی ها



منم از شهر شما بار سفر میبندم
به سلامت گذرد بر تو همه سال و زمان
دیدگاه ها (۱)

چه باید کرد؟وقتی سرنوشت هم نمی داندفاصله ی بینمان یعنیفرو ری...

نسیم سبک سپیده دمنفس می‌کشد با دهانتدر انتهای خیابان‌های خلو...

جاده های بی پایان را دوست دارمدوست دارم باغ های بزرگ رارودخا...

ڪاش مے شد از علاقه هم عڪس گرفتتا ببینے وقتے به تو فڪر مے ڪنم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط