MYIDOL
#MY_IDOL 💜
part:10
.....................................
نگاه ها ریز ریز جونگکوک و رو خودم حس میکردم،باهاش مشکلی نداشتم چون دوسش داشتم، اون با همه فرق داشت، تایپم بود، چند ماهی میشه که این حس و بهش دارم، اما به هیچکس هیچی نگفتم،ترسیدم بگم و باعث هیت گرفتن گروه و هرج و مرج بشه،نمیدونستم دوستم داره یا نه از رفتاراش میشه فهمید اونم دوستم داره، ولی مطمئن نبودم، از اینا گذشته صبحانه اماده شد و نشستیم که بخوریم، من و جیمین کنار هم نشسته بودیم کوکی هم رو به روی من بود، میگفتیم و میخندیدیم و با جیمین شوخی میکردم که متوجه حال کوک شدم، مث همیشه نبود نگاش رو من و جیمین بود، انگار یه ویزی میخاست بگه ولی نمیتونست
ا.ت:جونگکوکااا، حالت خوبه؟!
کوک:اره،چطور؟!
ا.ت:پکری
کوک:من؟!نبابا
ا.ت:پس صبحانه ات رو بخور
کوک:اوممم(لبخند)
نمیدونستم کار درستیه یا نه اما میخاستم بعد از تعطیلات بهش اعتراف کنم، نمیخاستم کسی بفهمه تصمیم گرفتم فقط به خودش بگم، قبل از اولین کنسرت بعد تعطیلاتمون،نمیتونستم تحمل کنم، صبرم سر اومده بود، هرروز باید بخاطر نزدیک شدن جیمین به ا.ت زجر میکشیدم
میز رو جمع کردیم و رفتیم تو حیاط تا بازی کنیم، جونگکوک و ا.ت و جین و جیهوپ تو یک گروه بودن، من و نامجون و تهیونگ و شوگا هم تو یک گروه رفتیم توی زمین والیبال،خیلی دوست داشتم با ا.ت هم تیمی باشم تا بتونم وقت بیشتری کنارش باشم که نشد ، از روز اول دبیوش بهش علاقه پیدا کردم، دختر مهربون، خشگل،خوش اخلاق،خوش اسلایل و کیوتی بود،ولی انگار من تو میدون عشق یه رقیب سرسخت به اسم جونگکوک داشتم ،هرلحظه که کوکی و کنار ا.ت میدیدم حسودیم میشد اما چاره ای نداشتم،جز سکوت
...
part:10
.....................................
نگاه ها ریز ریز جونگکوک و رو خودم حس میکردم،باهاش مشکلی نداشتم چون دوسش داشتم، اون با همه فرق داشت، تایپم بود، چند ماهی میشه که این حس و بهش دارم، اما به هیچکس هیچی نگفتم،ترسیدم بگم و باعث هیت گرفتن گروه و هرج و مرج بشه،نمیدونستم دوستم داره یا نه از رفتاراش میشه فهمید اونم دوستم داره، ولی مطمئن نبودم، از اینا گذشته صبحانه اماده شد و نشستیم که بخوریم، من و جیمین کنار هم نشسته بودیم کوکی هم رو به روی من بود، میگفتیم و میخندیدیم و با جیمین شوخی میکردم که متوجه حال کوک شدم، مث همیشه نبود نگاش رو من و جیمین بود، انگار یه ویزی میخاست بگه ولی نمیتونست
ا.ت:جونگکوکااا، حالت خوبه؟!
کوک:اره،چطور؟!
ا.ت:پکری
کوک:من؟!نبابا
ا.ت:پس صبحانه ات رو بخور
کوک:اوممم(لبخند)
نمیدونستم کار درستیه یا نه اما میخاستم بعد از تعطیلات بهش اعتراف کنم، نمیخاستم کسی بفهمه تصمیم گرفتم فقط به خودش بگم، قبل از اولین کنسرت بعد تعطیلاتمون،نمیتونستم تحمل کنم، صبرم سر اومده بود، هرروز باید بخاطر نزدیک شدن جیمین به ا.ت زجر میکشیدم
میز رو جمع کردیم و رفتیم تو حیاط تا بازی کنیم، جونگکوک و ا.ت و جین و جیهوپ تو یک گروه بودن، من و نامجون و تهیونگ و شوگا هم تو یک گروه رفتیم توی زمین والیبال،خیلی دوست داشتم با ا.ت هم تیمی باشم تا بتونم وقت بیشتری کنارش باشم که نشد ، از روز اول دبیوش بهش علاقه پیدا کردم، دختر مهربون، خشگل،خوش اخلاق،خوش اسلایل و کیوتی بود،ولی انگار من تو میدون عشق یه رقیب سرسخت به اسم جونگکوک داشتم ،هرلحظه که کوکی و کنار ا.ت میدیدم حسودیم میشد اما چاره ای نداشتم،جز سکوت
...
- ۴.۷k
- ۲۷ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط