بار ها در استکان قهوه ام از بیکسی چرخیده ام

بار ها در استکان قهوه ام از بیکسی چرخیده ام
با تفال سوی حافظ رفته ام فال دلم غم بود و بس

رهگذرها بال پرواز مرا با نام‌ عاشق چیده اند
غمگسار عشق های پرفریب و باطلم غم بود و بس

در حصار ترسناک موج و گرداب و تلاطم های سخت
هر کجا با قایق بشکسته رفتم ساحلم غم بود و بس

عایدم از حکم عقل و دل بلا بود و همین رسوا شدن
از درخت خشک عقل و دل همیشه حاصلم غم بود و بس

شعر های کهنه و چشمان خیسم خسته از دست منند
بین این و آن رفیق بی ریایِ عادلم غم بود و بس

#سجاد_احمدیان
دیدگاه ها (۱۲)

غنچه با دل گرفته گفت:زندگیلب زخنده بستن استگوشه ای درون خود ...

حوالیِ پرسه های بی قرارِ باران زیرسایه یسرودِ نارنجی برگهافر...

#عاشقانه_ها

چو من سر در گریبان کن، گریبان عالمی دارد..!✍#حسین_جنتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط