دلخسته ام از اینهمه دیوار بی در که

دلخسته ام، از اینهمه دیوار بی در که...
«ای مهربان! یک پنجره با خود بیاور کـه»
دنیا تـــــو را برد و بـه نفرت هاش عاشق کرد
این غول تنها، گوشه ی قصر خودش دق کرد
غولی که آخر توی «فصلی سرد» خواهد مرد
یا از تـــــو یا از شدّت سردرد خـــــواهد مـــرد
«مسعودخان کیمیایی» خوب می داند:
که آخر قصّه همیشه مَرد خواهد مُرد!
دلــــخسته ام از شهر نامردی و رندی ها
پایان خوبم باش! مثل «فیلم هندی» ها...
دیدگاه ها (۳)

یه پاییز زرد و زمستون سردو یه زندون تنگو یه زخم قشنگوغم جمعه...

بوی توبوی دست های خداستکه گل هایش را کاشته،به خانه خود می رو...

عادت کرده ایمآنقدر که یادمان رفته است شبمثل سیاهی موهایمان ن...

من بودم ودل بود و کناری وفراغیاین عشق کجا بودکه ناگه به میان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط