پارتکما

⭐‌پارت۴۰/کما⭐‌

تهیونگ:جانننن؟!

آت:پریود میشدم واسم پد و لباس زیر میآورد

تهیونگ:چطور میتونیییی؟؟

مین سو:حاجی بسه دیگه شورشو در آوردی خب رفیقمه کمکش کردم

آت:آقای غیرتی حالا میری لباس بیاری واسم؟

تهیونگ:اوکی دارم میرم
...
-ماشین و خاموش کردم و وارد خونه شدم.رفتم سمت اتاق آت معمولا زیاد نمیام اینجا ولی بهترین خاطرم همین جا بود.برای اولین بار اینجا بوسیدمش ...عی بابا دیر شد زیادی تو فکر فرو رفتم

رفتم سمت کمدش و از تو کمدش یه شلوار و گشاد و یه لباس بلند گشاد برداشتم همین خوب بود استایل لش بزنه بهتر از اینه که لباسای تنگ کوتاه بپوشه.
سخت ترین مرحلش برداشتن لباش زیراش بود طبقه مخصوص لباس زیراشو باز کردم که چشام از حدقه زد بیرون
با ترتیب رنگ چیده شده بودن و فقط لباس زیراش از کل لباسای من بیشتر بود آخه دختر خنگ مگه قراره کسی لباس زیراتو ببینه که اینقدر سلیقه به خرج دادی؟
بعدش خودم جواب خودم دادم
اره دیگه قراره من ببینم و بعد به فکرای منحرفی خودم پوزخند زدم
یه دست ست سیاه برداشتم و گذاشتم تو یه کیسه سیاه و حرکت کردم سمت بیمارستان.

...
داشتم وارد اتاق آت میشدم که تا خواسته مکالمشون رو شنیدم

سو:دیشب چه اتفاقی افتاد؟

آت:هیچی

سو:بخاطر هیچی افتادی رو تخت بیمارستان؟

آت:از اینکه بهم اعتماد ندارم خسته شدم سو ..
چرا فکر می‌کنه بهش خیانت کردم؟
ببین از لجش لبامو چیکار کرده؟

سو:آت اون فقط یکم زیادی غیرتیه

-دیگه تحمل نکردم و وارد شدم

تهیونگ:آت بهت اعتماد دارم ولی قبول کن که اگه یه دختر دیگه میومد می‌پرید بغلمو ماچم میکرد توهم فکر میکردی که بهت خیانت شده

آت:معذرت می‌خوام

-چرا باز باعث شدم خودشو مقصر بدونه؟اونا فقط زیادی صمیمین

آت:بغلم میکنی؟

-لابلای همه‌ی بغضام یه لبخند از روی خوشحالی زدم و اشکای ذوقم سر ریز شدن.اسن دختر واقعا بلد بود چطوری حالمو خوب کنه واقعا بلدم بود قرار نیست هیچ وقت از دستش بدم.
یا دو قدم بلند خودمو بهش رسوندم و محکم تو آغوشم گرفتمش و با دستام محکم به خودم فشارش دادم.

سو:ببخشید که مزاحم میشم ولی دیر شد

آت:راست میگی دیر شد .تهیونگ ولم کن لباسامو بپوشم

تهیونگ:نمی‌خوام

+یه جوری نگاهش کردم فکر نکنم دیگه صد سال سیاه بغلم کنه

تهیونگ:باشه باشه حالا چیزی نشده برو عوض کن بریم

آت:اینا چیه اوردییییی؟

تهیونگ:اوشون راحتی واسه همین اینا رو آوردم
تازه فکر نمی‌کردم اینقدر کوچولو باشن

آت:خفه شوووو

سو:(قه قهه)
آت:الحق که سلیقتم عین خودته باید سو رو میفرستادم
سو:(اشاره می‌کنه خفه شه)

+آخه نمیشه دو دقیقه فقط دو دقیقه بتومرگی سر جات؟دو دقیقه سوتی ندی

چطور بود؟🥲
دیدگاه ها (۷)

⭐‌پارت۴۱/کما⭐‌(اسلاید بعدی لباسای آت)تهیونگ:وا اینا چشونه بب...

⭐‌پارت۴۲/کما⭐‌بابا:تهیونگ رفتی حموم؟تهیونگ:بابا من دیروز حمو...

⭐‌پارت۳۹/کما⭐‌مامان:آت چشاشو باز کرد بازشون کرد-با این حرفش ...

⭐‌پارت۳۸/کما⭐‌-رفتم سمت آت و دست ظریفشو گرفتم و یه نگاه به ل...

پارت ۱۴

چرا من پارت ۲جونکوک: باشه الان میام چاگیاات؛ ممنونویو ات: رف...

🖤مافیای من🖤

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط