نمیرنجم اگر کاخ مرا ویرانه میخواهد

نمی‌رنجم اگر کاخِ مرا ویرانه می‌خواهد
که راه عشق ، آری طاقتی مردانه می‌خواهد!


کمی هم لطف باید گاه گاهی مردِ عاشق را
پرنده در قفس هم باشد، آب و دانه می‌خواهد


چه حُسنِ اتفاقی، اشتراک ما پریشانی‌ست
که هم مویِ تو، هم بغضِ من، آری شانه می‌خواهد!


تحمل کردنِ قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلّی دادن این فاجعه، میخانه می‌خواهد


اگر مقصود تو عشق است، پس آرام باش ای دل
چه فرقی می‌کند می‌خواهدَم او یا نمی‌خواهد ؟!
دیدگاه ها (۷)

از دیده مروکه می‌رود نوربا تو لبخندم به رنگ یاس هاست عشق تو ...

ماجرای من و تو، باورِ باورها نیستماجراییست که در حافظهِ دنیا...

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه گنه حدیث ما بود درا...

یک زمان گوهری از سنگ محک ارزش داشتسخن پیر محل تا به فلک ارزش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط