طوفانعشق پارتسی مهدیهعسگری

#طوفان_عشق #پارت_سی #مهدیه_عسگری

یک هفته دیگه هم گذشت و من همچنان توی عمارت آرمین زندانی بودم....

نمی دونستم واقعا باید چکار کنم؟!...از این وضعیت خیلی خسته بودم....

سه هفته بود نه بیرون میرفتم و نه مامان و بابا رو می دیدم.... نه دوستامو....و از همه مهمتر مهلقا رو....

از بچگی با مهلقا دوست بودم و یجورایی مثله خواهرم بود....خیلی بهم وابسته بودیم....نگرانم که اون روز که تصادف کردیم چه اتفاقی براش افتاد.....

ببار از آرمین پرسیدم که فقط یه کلام گفت:سالمه....

ولی دل نگران من این چیزا حالیش نبود.....

یه هفته ای میشد که آرمین خیلی عجیب غریب شده بود....مدام نگران و کلافه بود.... آمار مست شدناشم بالا رفته بود....

فقط یه کلمه بهم گفته بود امشب مهمونی داره....تو این سه هفته ای که اینجا بودم تا حالا نشده که مهمونی بگیره.....

بهم یبار دیگه اخطار داد که دیگه فکر فرار به سرم نزنه که اینبار دیگه دست از سر خانوادم بر نمی داره....

اگر نمی گفت هم من هیچوقت حتی فکر هم به سرم نمی‌زد.... هنوزم یادم نمیره به چه مصیبتی راضیش کردم که دست از سر خانوادم بر داره....

خدمتکار برام دوتا باکس شیک آورد و گفت که آقا آرمین گفتن امشب اینارو بپوشم.....

دره جعبه رو باز کردم و.....
دیدگاه ها (۲۴)

از این به بعد ساعت ۱به بعد پارت میذارم 🌼

#طوفان_عشق #پارت_سی_و_یک #مهدیه_عسگریدر جعبه رو باز کردم و ب...

اگه باحالی لایک کن😂 🌼

فالو کنی فالو میکنم🌼 شعور داشته باش بعدش انفالو نکن

این آرک خیلی خفنه😭✨️وای یه ادیت زده بودم گذاشتم توی تیک تاک ...

یه روز و کامل گریه کردم ....از خواب بیدار شدم و خواب تورو دی...

فقط دو نفر دیگه هم بیان بلخره میشیم 2 کا:)من اول که اومده بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط