پارت ۸ و ۹
با شنیدن صدای خشخش و خندهی شاد کودکانه به سمت درختا رفتم.
و پشتتاشو نگاه کردم.
چی؟ یه دختربچه چهار ساله؟ اما اون یه شیطانه. موهای صورتی بلند و چشای بنفش داشت و صورتش بانمک بود. این یه شیطانه اما اصلاً شبیه بقیه شیطانا نیست. حتی رایحهی خونم نداره. ولی حداقل باید پونصد یا شیشصد سالش داشته باشه. یا نه؟ نداره.
دوباره خنده زد و گفت: چیه، برگزیده؟
هان؟ برگزیده؟ اون اسمی بود که موزان برام انتخاب کرده بود. یعنی چی؟
ادامه داد: حالت خوبه؟
خب خب معلومه. من کیام؟ اوه درسته، میوکو کیبوتسوجی هستم. خوشبختم نزوکو کامادو.
چی؟ اون داره با من حال و احوال میکنه؟ نمیتونم بکشمش. برای چی؟
تو چرا اینجایی؟
خندید و گفت: خب چه اشکالی داره من یه شیطان کش باشم؟ اومدم ملاقات اوبویاشیکی.
اون ازم مثل مخفی بردم عمارت و اوبویاشیکی جلو رفت.
بعد هر دو تعظیم کردند.
ناگهان
دو دختر مو سفید، کاتانا و کاینا، دختران کوچکتر و یک پسر مو سیاه، کیریا ساما، ارباب فعلی.
چی؟ اون اینجا؟
لبخندی زد و گفت: نزوکو برو و به هاشیروها و بقیه شیطانکشها بگو بیان.
نزوکو: چشم. الان میگم بیان.
همانطور که میرفتم به این فکر میکردم که هاشیروها چه واکنشی نشون میدن مخصوصاً سانمی.
به عمارت پروانه که رسیدم، تانجیرو اومد جلو و گفت: کجا بودی آبجی؟
همینجا بودم. چطور مگه تانجیرو؟
کلاغ برامون خبر آورده که به مقر بریم نزوکو. یعنی این همه راه الکی اومدم؟
تانجیرو: شاید.
بهش خیره شدم که گفت: چرا این مدل نگاه میکنی؟
بیا بریم بچهجون بیا. باشه. ولی من میفهمم.
پارت ۹
با هر قدم گیومی زمین میلرزید. ماشاالله. اما یه استرس ته دلم بود. خب، حالا.
نفس عمیقی کشیدم، رفتم جلوی همه. نزوکو، یه دقیقه وایسید.
همه بهم خیره شدن. خب، ارباب منو فرستاد که بهتون بگم توی عمارت یه شیطان عجیبغریب هست که باهامون متحده و خب همین دیگه، راه بیفتین.
همگی با چشای برقولمبیده به من خیره شدن و سانمی داد زد: چیه؟ یه شیطان تو عمارت؟ بعد تو اینجا داری راه میری احمق؟
از حرفش دلخور شدم. خب من به دستور اوبویاشیکی اومدم این. اما نباید تنها میذاشتی اَبله خدا.
با بغض به سانمی خیره شدم و د و د و به طرف عمارت دویدم.
به در عمارت که رسیدم اون شیطانه رو دیدم، آروم گفتم: تو کی هستی؟
میوکو: بهزودی معلوم میشه. بقیه کجان؟
نزوکو آروم زمزمه کردم: دارن میان. ارباب گفت اومدن یا نه گفتم دارن میان لبخندی زد و گفت اگه بهشون گفتی مطمئنم سانمی غوغا میکنه نزوکو درسته همین الانشم کلی حرف بارم کرد همون موقع صانمی وارد عمارت شد و به خاطر قد کوتاه میوکو اونو ندید ولی اومد طرف من که به درخت تکیه داده بودم کو کجاست شیطانه رو کشتی من اینجام سانمی با تعجب به اون نگاه کرد که میوکو هائوری ش رو گرفت و گفت اجازه دارم بگویم سلام چطوری یا نه خوب من میوکو کیبورد سوجی هستم و از آشنایی با شما شیطان کشها و هاشیرا ها خوشبختم میدونم برا ت سوال شده من دختر موزان کیبوتسوجی هستم همون موقع ارباب وارد شد
و پشتتاشو نگاه کردم.
چی؟ یه دختربچه چهار ساله؟ اما اون یه شیطانه. موهای صورتی بلند و چشای بنفش داشت و صورتش بانمک بود. این یه شیطانه اما اصلاً شبیه بقیه شیطانا نیست. حتی رایحهی خونم نداره. ولی حداقل باید پونصد یا شیشصد سالش داشته باشه. یا نه؟ نداره.
دوباره خنده زد و گفت: چیه، برگزیده؟
هان؟ برگزیده؟ اون اسمی بود که موزان برام انتخاب کرده بود. یعنی چی؟
ادامه داد: حالت خوبه؟
خب خب معلومه. من کیام؟ اوه درسته، میوکو کیبوتسوجی هستم. خوشبختم نزوکو کامادو.
چی؟ اون داره با من حال و احوال میکنه؟ نمیتونم بکشمش. برای چی؟
تو چرا اینجایی؟
خندید و گفت: خب چه اشکالی داره من یه شیطان کش باشم؟ اومدم ملاقات اوبویاشیکی.
اون ازم مثل مخفی بردم عمارت و اوبویاشیکی جلو رفت.
بعد هر دو تعظیم کردند.
ناگهان
دو دختر مو سفید، کاتانا و کاینا، دختران کوچکتر و یک پسر مو سیاه، کیریا ساما، ارباب فعلی.
چی؟ اون اینجا؟
لبخندی زد و گفت: نزوکو برو و به هاشیروها و بقیه شیطانکشها بگو بیان.
نزوکو: چشم. الان میگم بیان.
همانطور که میرفتم به این فکر میکردم که هاشیروها چه واکنشی نشون میدن مخصوصاً سانمی.
به عمارت پروانه که رسیدم، تانجیرو اومد جلو و گفت: کجا بودی آبجی؟
همینجا بودم. چطور مگه تانجیرو؟
کلاغ برامون خبر آورده که به مقر بریم نزوکو. یعنی این همه راه الکی اومدم؟
تانجیرو: شاید.
بهش خیره شدم که گفت: چرا این مدل نگاه میکنی؟
بیا بریم بچهجون بیا. باشه. ولی من میفهمم.
پارت ۹
با هر قدم گیومی زمین میلرزید. ماشاالله. اما یه استرس ته دلم بود. خب، حالا.
نفس عمیقی کشیدم، رفتم جلوی همه. نزوکو، یه دقیقه وایسید.
همه بهم خیره شدن. خب، ارباب منو فرستاد که بهتون بگم توی عمارت یه شیطان عجیبغریب هست که باهامون متحده و خب همین دیگه، راه بیفتین.
همگی با چشای برقولمبیده به من خیره شدن و سانمی داد زد: چیه؟ یه شیطان تو عمارت؟ بعد تو اینجا داری راه میری احمق؟
از حرفش دلخور شدم. خب من به دستور اوبویاشیکی اومدم این. اما نباید تنها میذاشتی اَبله خدا.
با بغض به سانمی خیره شدم و د و د و به طرف عمارت دویدم.
به در عمارت که رسیدم اون شیطانه رو دیدم، آروم گفتم: تو کی هستی؟
میوکو: بهزودی معلوم میشه. بقیه کجان؟
نزوکو آروم زمزمه کردم: دارن میان. ارباب گفت اومدن یا نه گفتم دارن میان لبخندی زد و گفت اگه بهشون گفتی مطمئنم سانمی غوغا میکنه نزوکو درسته همین الانشم کلی حرف بارم کرد همون موقع صانمی وارد عمارت شد و به خاطر قد کوتاه میوکو اونو ندید ولی اومد طرف من که به درخت تکیه داده بودم کو کجاست شیطانه رو کشتی من اینجام سانمی با تعجب به اون نگاه کرد که میوکو هائوری ش رو گرفت و گفت اجازه دارم بگویم سلام چطوری یا نه خوب من میوکو کیبورد سوجی هستم و از آشنایی با شما شیطان کشها و هاشیرا ها خوشبختم میدونم برا ت سوال شده من دختر موزان کیبوتسوجی هستم همون موقع ارباب وارد شد
- ۴.۳k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط