آنقدر تصورت کردهام

آنقدر تصورت کرده‌ام،
آنقدر خوابت را دیده ‌ام،
با خیالِ تو راه رفته ‌ام، حرف زده ‌ام
و با سایه‌ی تو خوابیده‌ام
که تصویرِ واقعیِ تو ‏
از ویترینِ چشمها
و پستویِ حافظه‌ام پاک شده! ‏

چیزی از من باقی نمانده
سایه‌ای شده‌ام در میانه‌ی اشباح و سایه‌ها
‏ صدبار سایه‌تر از سایه‌ای ‏که آرام وآهسته ‏
روی ساعتِ آفتابیِ تنَ‌ت
قدم برداشته و برمی‌دارد!‏
دیدگاه ها (۲)

مواظب رابطه هاتون باشید؛با هر دستی که سمتتون دراز شد دست رفا...

💕 مردم میگویند:"آدمهای خوب را پیدا کنیدو بدها را رها"اما بای...

دل اگر عاشق نباشد ساز می خواهد چه کار؟بی تو این اشعار من آغا...

‍ آدم‌ها قند را می‌شکنند تا از طعمش استفاده کنند رکورد را می...

My angel ( part 1 ) بی وقفه اشک می ریخت و از خیابان های خالی...

# رز _ سیاه PART _ 52 « تارا» ساعتای ۹ بود که تهیانگ برام غ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط