تولد دوباره
خب جیمین از سر کار میاد و با عشوه خانم هانول سلام علیک میکنن راستی اینو بگم که هانول از سورا خوشش نمیاد خودشم نمیدونه چرا😑
جیمین: خب سورا دخترم خوبی
سورا: اره جیمین
جیمین: هنوز یاد نگرفتی بهم بگی بابا
سورا: هی
جیمین: باشه باشه😂
سورا: 😒
جیمین: سوراتو منو یاد یه نفر میندازی
سورا: کی؟
جیمین: خب بورام
جیمین که اینو گفت سوراخ خشکش زد و رنگش پرید نمیخواست اون خاطره کوفتی رو دوباره تو سرش پلی کنه جیمین که رنگ پریده سورا رو دید گفت: چیشده سورا
سورا: ج ج جیمین من ب ب باید برم
و سورا رفت جیمینم همینجوری گیج موند
میدونم کم شد ولی واقعاً خوابم میاد ساعت ۷ صبح از دیشب نخوابیدم🥱
جیمین: خب سورا دخترم خوبی
سورا: اره جیمین
جیمین: هنوز یاد نگرفتی بهم بگی بابا
سورا: هی
جیمین: باشه باشه😂
سورا: 😒
جیمین: سوراتو منو یاد یه نفر میندازی
سورا: کی؟
جیمین: خب بورام
جیمین که اینو گفت سوراخ خشکش زد و رنگش پرید نمیخواست اون خاطره کوفتی رو دوباره تو سرش پلی کنه جیمین که رنگ پریده سورا رو دید گفت: چیشده سورا
سورا: ج ج جیمین من ب ب باید برم
و سورا رفت جیمینم همینجوری گیج موند
میدونم کم شد ولی واقعاً خوابم میاد ساعت ۷ صبح از دیشب نخوابیدم🥱
- ۶۳۷
- ۲۳ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط