ازتو میخواهم بنویسم اما میدانم از آنانی مینویسم که تو

ازتو می‌خواهم بنویسم، اما می‌دانم از آنانی می‌نویسم که تو را پیش از من بوسیده‌اند، از بوی تند تن یک زن بعد از پناهنده‌شدن به معبد بدنت، از نوازش‌شدنت با دستان آدمهای دیگری که دستی برای نوازش یا دلی برای تمنا یا تنی برای هم‌تن شدن داشته‌اند. تو رنج مقدس منی، ای برکه‌ی کوچک عمیق آرام، که نهنگ پیر مبتلای توست.

چطور می‌توانم از تو بنویسم و زنده بمانم؟ چطور از پس ذهنم بربیایم؟ چطور در تمام عکسهای تو به آفتابی که تنت را تیره کرده حسادت نکنم؟ یا به آدم‌هایی که در روز از کنارت می‌گذرند، بدون عذاب از دست دادنت، یا هرگز به دست نیاوردنت؟ به تن‌پوش تو چطور حسادت نکنم که هم‌آغوش توست و طوری چنگش زده‌ای که پیداست دوستش داری؟

دیدی؟ نشد از تو بنویسم. باید صبر کنم تا در آغاز روز آخر دنیا، مثل خورشید یک سیاره‌ی تازه از گوشه‌ی اتاق تاریکم ظهور کنی، و مرا به پرستش خدای تازه‌ای دعوت کنی که لبانی شراب و دستانی مهربان و صدایی گرم دارد، و وقتی می‌گوید دوستت دارم شفای قرون را در رگانم می‌دواند.

حالا چشم‌هایم را می‌بندم، و سعی می‌کنم به آنانی که دوستشان داری فکر کنم. آدم لازم است گاهی به عذابش فکر کند.
دیدگاه ها (۱۹۶)

دیوانه بودم، می‌خواستم با کلمه تو را ببوسم. می‌خواستم چشم در...

عشق یک خاصیت غریب دارد. خیلی شنیده‌ای تا حالا ولی شاید نفهمی...

فقط خواستم به تو رفیق عزیزم که دلت خانه غمهاست بگویم کنار تو...

با قرصهای هرشب، شوق رقصهای هرشب را از یاد می‌برم، و با قرصها...

‍این روزها عجیب دل تنگ می شوم و من این دلتنگی را عاشقانه به ...

رها🍂 پاییز آرام آرام آماده ی رفتن می شود..رنگ انار، عطر بارا...

السلام علیک یاخلیفه الله ع

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط