ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۴۲
چرا یهو انقدر به فعالیت و مدرکم اهمیت میده؟
گنگ گفتم: خبریه؟
جیمین : -باید خبري باشه؟
اخه..
جیمین: -قولشو- که از قبل داده بودم. گفتم. حالا که...
نفسش رو بیرون داد و گفت:شاید به خاطر..بارداري
محور باشد. بیشتر خونه بمون از وقتت درست استفاده
كني.. حرفه اي رو یاد بگیری که دوست داري و توش
پیشرفت کنی و مدرکش رو هم بگيري.. شايد يه روزي
یه شرکت تبلیغات و طراحي لوگو و آموزشگاه طراحي
زدي..هرچی دوست داري
نرم خندیدم و گفتم میشم رقیب تو
اروم گفت شاید
پرانرژي گفتم: خيلي عاليه...ممنونم..
جیمین خواهش میکنم شب میام حرف میزنیم.
شیطون گفتم نمیپرسی کجام؟
حس کردم لبخند زد و گفت تو قول دادي..منم بهت اعتماد
دارم..
با لبخند گفتم نگران نباش به خاطر این... بچه هم شده.. دنبال
چیزی نمیگردم... خودت بهم میگی..
نفس عميقي كشید و سرفه اي زد و تلخ گفت: باشه..مواظب
خودتون باش
خودتون؟
با لبخند چشمامو بستم و گفتم باشه... خدافظ.
سرفه زد و گفت خدافظ
تند گفتم: آی. سیگار نکشیا
نرم خندید و گفت: بوي رنگه سیندرالا... نمیکشم..
افرین پسر گلم. روز خوبي داشته باشي..
مهربون گفت توام... خدافظ...
با لبخند قطع کردم.
اخیشش..
چقدر خوب بود که طراحی رو یاد بگیرم و مدرکشم داشته
باشم..
شاید یه روزي رفتم سرکار..
گشتی تو شهر زدم و رفتم خونه..
بي صبرانه منتظر اومدن جیمز بودم.
اومد داخل.
با ذوق رفته حلو
لبخند زد و گفت این همه اشتياق واسه منه ؟
خندیدم.
يه كيف جدید دستش بود.
گنگ نگاش کردم
سمت
من گرفتش و گفت لب تاپ مال توعه... نیازت میشه..
با لبخند عمیقی از دستش گرفتم و گفتم: خيلي ممنونم.. اصلا
انگار امروز روز منه اره؟
خندید.
رو مبل نشستم و تند کیف رو باز کردم
.
یه لب تاپ نو و خوشگل طوسي..
قدردان نگاش کردم و گفتم خيلي ممنون.
اومد کنارم نشست و گفت: قابلتو نداره
و درشو باز کرد و روشنش کرد و شروع کرد به حرف زدن
درباره این دانشگاه مجازي و بعد آموزش مجازي و ويديويي
طراحي..
( فصل سوم ) پارت ۵۴۲
چرا یهو انقدر به فعالیت و مدرکم اهمیت میده؟
گنگ گفتم: خبریه؟
جیمین : -باید خبري باشه؟
اخه..
جیمین: -قولشو- که از قبل داده بودم. گفتم. حالا که...
نفسش رو بیرون داد و گفت:شاید به خاطر..بارداري
محور باشد. بیشتر خونه بمون از وقتت درست استفاده
كني.. حرفه اي رو یاد بگیری که دوست داري و توش
پیشرفت کنی و مدرکش رو هم بگيري.. شايد يه روزي
یه شرکت تبلیغات و طراحي لوگو و آموزشگاه طراحي
زدي..هرچی دوست داري
نرم خندیدم و گفتم میشم رقیب تو
اروم گفت شاید
پرانرژي گفتم: خيلي عاليه...ممنونم..
جیمین خواهش میکنم شب میام حرف میزنیم.
شیطون گفتم نمیپرسی کجام؟
حس کردم لبخند زد و گفت تو قول دادي..منم بهت اعتماد
دارم..
با لبخند گفتم نگران نباش به خاطر این... بچه هم شده.. دنبال
چیزی نمیگردم... خودت بهم میگی..
نفس عميقي كشید و سرفه اي زد و تلخ گفت: باشه..مواظب
خودتون باش
خودتون؟
با لبخند چشمامو بستم و گفتم باشه... خدافظ.
سرفه زد و گفت خدافظ
تند گفتم: آی. سیگار نکشیا
نرم خندید و گفت: بوي رنگه سیندرالا... نمیکشم..
افرین پسر گلم. روز خوبي داشته باشي..
مهربون گفت توام... خدافظ...
با لبخند قطع کردم.
اخیشش..
چقدر خوب بود که طراحی رو یاد بگیرم و مدرکشم داشته
باشم..
شاید یه روزي رفتم سرکار..
گشتی تو شهر زدم و رفتم خونه..
بي صبرانه منتظر اومدن جیمز بودم.
اومد داخل.
با ذوق رفته حلو
لبخند زد و گفت این همه اشتياق واسه منه ؟
خندیدم.
يه كيف جدید دستش بود.
گنگ نگاش کردم
سمت
من گرفتش و گفت لب تاپ مال توعه... نیازت میشه..
با لبخند عمیقی از دستش گرفتم و گفتم: خيلي ممنونم.. اصلا
انگار امروز روز منه اره؟
خندید.
رو مبل نشستم و تند کیف رو باز کردم
.
یه لب تاپ نو و خوشگل طوسي..
قدردان نگاش کردم و گفتم خيلي ممنون.
اومد کنارم نشست و گفت: قابلتو نداره
و درشو باز کرد و روشنش کرد و شروع کرد به حرف زدن
درباره این دانشگاه مجازي و بعد آموزش مجازي و ويديويي
طراحي..
- ۳.۷k
- ۰۷ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۴۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط