قسمت چهل و چهار

#قسمت چهل و چهار
پسره به باباش رفته دیگه..
بعد از مدت ها یه شام پر از لذت خوردم..
یه همزبون داشتم..
امشب تنهاییم کمتر حس میشه..
با سحر رو تخت دراز کشیده بودیم..
چشمام باز بود و به سقف زل زده بودم..
گاهی وقتا با یه غریبه که تازه دو ساعته باهاش آشنا شدی انقدر راحتی که با کسی که چندین ساله دوست یا فامیلته
راحت نیستی..
اینم حکایت رابطه من و سحر بود..
اصال حس نمیکردم مهمون اومده خونه..
خودش غذا کشید و ظرفا رو هم شست چایی هم آورد و االنم که کنارم دراز کشیده بود..
تو همین فکرا بودم که صداش و شنیدم
_ بیداری؟
رو پهلو خوابیدم و نگاهش کردم..
فهمید بیدارم
_ آرشیدا میتونم یه چیزه خصوصی بهت بگم؟ به داداشم نگیااا
_ بگو
_ میدونی خیلی وقته ذهنم و درگیر کرده کسی هم نیس که بهش بگم..
به مامانمم خجالت میکشم بگم!
_ عزیزم بگو من میشنوم..
جالب بود نه؟
من که خودم درگیر ترین بودم حاال باید درگیری های یکی دیگه رو بشنوم
_ سره کارمون یه پسره اس رییس تکنولوژی تولید کارخونه اس از وقتی دیدمش یه جوری شدم..
همش دوست دارم به یه بهونه ببینمش ولی خیلی سنگین و مغروره اصن انگار من و نمیبینه..
دیدگاه ها (۱۰)

#قسمت چهل و پنجبه نظرت من زشتم؟ شاید اگه خوشگل بودم به چشمش ...

#قسمت چهل و ششم اول یه چایی درست کردم و خوردم بعدم با سحر ح...

#قسمت چهل و سه ابروهام پرید باال و بهت زده گفتم: _ از کجا می...

#قسمت چهل و دو و حاال وعده بهترش و بهم میداد؟ من اگه برم ت...

کیوت ولی خشن پارت ۲۴شب شد تو رفتی روی تخت دراز کشیدیا.ت تو ذ...

پارت : ۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط