پارت شیش
پارت شیش
همینطور داشتی به پنجره نگاه میکردی که یکی از دوستات صدات زد هی نوشیدنی میخوای بگو مهماندار منتظره گفتی اره ی بطی آب بی زحمت مهماندار رفت که سفارشات رو آماده کنه به گوشتیت پیام اومده بود مامانت بود نوشته بود سلام دخترم رسیدی؟ جواب و دادی نه فعلا مونده مامان جواب داد به سلامتی من باید برم پیش پدرتت شرکت جواب دادی باش خداحافظی
( چند ساعت بعد)
بالاخره رسیدین ساعت ۱۰صبح و هر چهارتاتون سر درگم بودین چون نمی تونستین هتل پیدا کنین یکی از بچه ها به ریس هتل زنگ زد( پسر خالش ریس هتل)
لوکیشن براش فرستاد البته ی چیزایی بین دوست و پسر خاله بود( پسر خالش بهش علاقه داره☺️)
به سمت هتل حرکت کردین بعد ی ربع رسیدین ریس هتل شخصا ازتون پذیرایی کرد که بیاین داخل به سمت میز حرکت کردین تا کلید هارو بگیرین یکی از کارمندای اونجا راهنمایی تون کرد به سمت اتاق همین که وارد اتاق شدین همتون از خستگی پس افتادین رو زمین ( علامت ریس هتل یا همون پسرخاله یکی از بچه ها&) ( علامت هانا یا همون دوست ا.ت @)
& در زد و منتظر هانا موند
هانا در باز کرد با ی لبخند عمیق بهش سلامی دوباره کرد
@ سلام لویس
& سلام هانا
@ اومم چیزی میخوای؟
& اهم میشه تورو به اتاق خودم دعوت کنم آخه میخوام باهات صحبت کنم!
@ اوهوم حتما
& مرسی خداحافظی پس ساعت ۵میبینمت
@ بای بای
& اوک
هانا اومد داخل از خوشحالی حیغ زد همه پرسیدین چی شده هانا گفت بچه ها لویس لویس بهم درخواست داد برم پیشش همه ی لبخند شیطانی زدند گفتن اووووو ی خبرایی هست ها😈 میخوای ماهم بیایم تا کارای بد بد نکنین لبخند هانا محو شد گفت حسود چون خودتون کسی گیرتون نیومده انقد به من حسودی نکنین ایششش
با ی لبخند گفتم به هرحال موفق باشی با اون پسرخاله خوشتیپتت که دل مارو هم برده
هانا آروم زد به ا.ت گفت گگگگگ بیچاره
پارت بعدی فردا اگه تونستم
همینطور داشتی به پنجره نگاه میکردی که یکی از دوستات صدات زد هی نوشیدنی میخوای بگو مهماندار منتظره گفتی اره ی بطی آب بی زحمت مهماندار رفت که سفارشات رو آماده کنه به گوشتیت پیام اومده بود مامانت بود نوشته بود سلام دخترم رسیدی؟ جواب و دادی نه فعلا مونده مامان جواب داد به سلامتی من باید برم پیش پدرتت شرکت جواب دادی باش خداحافظی
( چند ساعت بعد)
بالاخره رسیدین ساعت ۱۰صبح و هر چهارتاتون سر درگم بودین چون نمی تونستین هتل پیدا کنین یکی از بچه ها به ریس هتل زنگ زد( پسر خالش ریس هتل)
لوکیشن براش فرستاد البته ی چیزایی بین دوست و پسر خاله بود( پسر خالش بهش علاقه داره☺️)
به سمت هتل حرکت کردین بعد ی ربع رسیدین ریس هتل شخصا ازتون پذیرایی کرد که بیاین داخل به سمت میز حرکت کردین تا کلید هارو بگیرین یکی از کارمندای اونجا راهنمایی تون کرد به سمت اتاق همین که وارد اتاق شدین همتون از خستگی پس افتادین رو زمین ( علامت ریس هتل یا همون پسرخاله یکی از بچه ها&) ( علامت هانا یا همون دوست ا.ت @)
& در زد و منتظر هانا موند
هانا در باز کرد با ی لبخند عمیق بهش سلامی دوباره کرد
@ سلام لویس
& سلام هانا
@ اومم چیزی میخوای؟
& اهم میشه تورو به اتاق خودم دعوت کنم آخه میخوام باهات صحبت کنم!
@ اوهوم حتما
& مرسی خداحافظی پس ساعت ۵میبینمت
@ بای بای
& اوک
هانا اومد داخل از خوشحالی حیغ زد همه پرسیدین چی شده هانا گفت بچه ها لویس لویس بهم درخواست داد برم پیشش همه ی لبخند شیطانی زدند گفتن اووووو ی خبرایی هست ها😈 میخوای ماهم بیایم تا کارای بد بد نکنین لبخند هانا محو شد گفت حسود چون خودتون کسی گیرتون نیومده انقد به من حسودی نکنین ایششش
با ی لبخند گفتم به هرحال موفق باشی با اون پسرخاله خوشتیپتت که دل مارو هم برده
هانا آروم زد به ا.ت گفت گگگگگ بیچاره
پارت بعدی فردا اگه تونستم
- ۱.۷k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط